برایش صبحانه آماده کردم برگشت رو به من گفت:
آخرین صبحانه را با من نمیخوری..؟!
خیلی دلم گرفت گفتم:
چرا اینطوری میگی مگه اولین باره میری ماموریت؟!
موقع رفتن به من گفت:
فرزانه سوریه که میرم بهت زنگ بزنم، بقیه هم هستن چطوری بگم دوستت دارم..؟!
بقیه که می شنون من از خجالت آب میشم بگم دوست دارم...
به حمید گفتم:
پشت گوشی بگو یادت باشه من منظورت رو می فهمم
قرار گذاشتیم به جای دوست دارم پشت گوشی بگوید یادت باشه...
خوشش آمده بود پلهها را می رفت پایین و بلند میگفت:
فرزانه یادت باشه...
من هم لبخند می زدم می گفتم:
یادم هست، یادم هست...
#یادتباشه📚
#شهید_حمیدسیاهکالیمرادی🕊🌹