به برکت محبّت و برائت راحت شدم! حجت الاسلام سید حسن صحفی سلمه الله تعالی: ساعات آخر روز عید فطر در بین راه چالوس - تهران در کتاب شریف طب الرضاع آمده است که حضرت سفارش می فرماید از جای گرم بجای سرد نروید. کسانی که کمی از درد و درمان مطلع باشند، به اهمیت این کلام بظاهر کوتاه و در واقع بسیار بلند واقفند که چه بسیار امراض خطرناک و هلاک کننده ای مانند ناراحتی کلیه و ریه و نظائر آن بخاطر بی عنایتی به این دستور بسیار ساده بوجود می آید. حقیر در سالهای اول پیروزی انقلاب اسلامی در ایران، ماه رمضانی جهت تبلیغ به چالوس رفتم. ناگفته نماند که چند روز قبل از سفر، عصر بسیار گرمی جهت قیراندود بام، ساعتی را در آفتاب گذراندم. بدون توجه بدستوری که در فوق به عرض رسید، وقتی از بام به زیر آمدم خود را نپوشاندم و برای شستشوی دستهایم نزدیک باغچه وسط حیاط نشستم. غافل از اینکه هوای بالای بام، وسط آفتاب تناسبی با هوای پائین ندارد. نیمه های همان شب متوجه شدم که پهلوی طرف چپم، درد شدیدی دارد. هرچه گرم کردم تخفیف پیدا نکرد. بچه ها را بیدار کردم. آن بندگان خدا هم کاری ازشان ساخته نبود، که ناگهان خواب مرا فرا گرفت. مجددا نزدیک آفتاب از درد بیدار شدم. از شدت درد مشرف به مرگ بودم که مرا به دکتر رساندند. پس از تزریق سرم و مداواهای دیگر بهبود حاصل شد. بعد خانواده (قریب باین مضمون) گفت: آن شب (یعنی در آن لحظه خطرناک و شدت درد) من تو را با لعن به ظالمین به اهل بیت پیامبر علیهم السلام خواب کردم. کنایه از اینکه نفرین به آنها سبب شد خدا لطفی کرد و تو بخواب رفتی. برگردیم باصل داستان: با سابقه کسالت کلیوی که داشتم، ثلث سوم ماه، نیمه شبی که از حسینیه ابوالفضلی های چالوس خارج می شدم، باران همراه با باد موجب شد تا گذشته از ناراحتی کلیه، ناراحتی ریوی نیز عارض شود. دو شب به درمانگاه وسط شهر رفتیم. با آن دکترهای خسته و خواب آلوده مانند دیگر نقاط که بجز سرگرمی و مشغولیات و احيانا اتلاف وقت و جان و مال چیزی ندارند، نه تنها بهبودی حاصل نشد بلکه وضعم به درجات وخیم تر شد. ناچار میزبان محترممان، طبيب بانک ملی را بمنزل آورد. خدا خیرش بدهد. گذشته از معالجه، دلداری هم داد. بهر شکل بود ماه را به آخر بردیم. بعداز ظهر روز عید فطر، همراه با بعضی دوستان، عازم قم شدیم. ناراحتی کلیه شدید شده بود و هر چندی ناچار از ماشین پیاده می شدم. شاید همین پیاده شدنها و باد و سرمای بیرون از ماشین، وضع را خطرناک نمود. بطوری که از شدت درد می نالیدم و آنچه دعا و ثنا می کردم اثری نمی بخشید. یک مرتبه بخاطرم گذشت که به اسم (تعداد) چهارده معصوم علیهم صلوات الله چهارده دور تسبیح؛ یعنی هزار و چهارصد مرتبه صلوات بفرستم: «الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم و احشرنا معهم و لعن اعدائهم اجمعین» که ناگهان میان جنگلهای اطراف جاده، طرف چپ، تابلوی «بهداری» ما را بخود جلب نمود. پیاده شدیم با اینکه روز تعطیل و ساعات آخر روز عید فطر بود و از قضا برق هم نبود، ولی خوشبختانه یک آقای بهیار با چراغ توری داخل ساختمان بخدمت بندگان خدای مهربان مشغول بود. ما وارد شدیم. با آن حال خراب در حالیکه آمپولی بدست داشتم، آن بنده خدا گرفت و همراه با یک آمپول از خودش تزریق نمود و گفت: به شهر «کرج» که رسیدید فلان آمپول را (اسمش را نوشت) تهیه نموده حتما تزریق نمائید که لااقل یک بیست و چهار ساعتی راحت شوید. نوشته را گرفته خداحافظی نمودیم. همین که داخل ماشین شدیم، ما را صدا زدند. برگشتیم، دیدیم آن آمپول که بنا بود «کرج» تهیه شود نزد آن آقای بهیار است. معلوم شد که بلطف حق و على القاعده بخاطر صلوات بر محمد و آل او و لعنت بر دشمنان آنها کرامتی شامل حال ما شده بود. یکنفر گفت: فلان آقا شنید که فلان آمپول باید به شما تزریق شود. رفت و از داخل ماشین، آمپولی که برای یکی از همراهان نزدیکش بود پیدا کرده و برای تزریق به شما در اختیار بهیار گذارده است. آن آمپول آنچنان قوی بود که آن آقا با احتیاط فراوان و آرام آرام آن آمپول بزرگ را تزریق نمود و بطور معجزه آسا آن دردکشنده برطرف شد. وقتی وارد ماشین شدم و درد ساکت شد، متوجه شدم که خیلی گرسنه هستم. معلوم شد آن درد نمی گذاشته که من نیازمندی خود را به غذا درک نمایم. بخاطر دارم مقداری سیب نارس در ماشین بود، بخوردن آنها پرداختم. منبع: شمّه‌ای از آثار ادعیه و انفاس قدسیّه یا داستان‌های جالب، سید حسن صُحفی، قم: انتشارات شهاب، 1383، ص 229 -232. برای سلامتی حجت الاسلام سید حسن صحفی سلمه الله تعالی و علمای اسلام، صلوات فاطمی هدیه بفرمائید. @salavatnameh