درآن روزهای امدادرسانی،آقای حجّتی ازسنندج به ایرانشهرآمد.او درسنندج بیمارشده بود ومرخّصی گرفته بودتابه کرمان برود،آنها هم به اواجازه داده بودند.او ازکرمان برای دیدن مابه ایرانشهرآمد.آمدنش فرصتی برای تجدید دیداربود.باهم شب راتاصبح بیدارماندیم.صبح ازاو دعوت کردم تابه شهر برویم وباماشین من در شهربگردیم.خودم پشت فرمان نشستم واو کنارمن نشست.وقتی دید مردم،از زن ومرد وکودک،موقعی که اتومبیل مارا میبینند،برای مادست تکان میدهند وبه ماسلام میکنند،شگفتزده شد.باتعجّب گفت:به یاد داری درآغاز،مردم حتّی ازسلام دادن به ما دریغ میکردند؟گفتم:بله،به یاد دارم؛امّا وقتی فردی شریک غم وشادی مردم میشود،این چنین جایگاهی در دل آنها مییابد.
درپایان پنجاه روزامدادرسانی،وپس ازبرطرف کردن آثارسیل تاجایی که میتوانستیم جشن بزرگی برپاکردیم.ومن در آن جشن سخنرانی کردم؛که هنوز متن ضبطشدهی سخنرانی و تصاویرجشن موجوداست.
@salehinhoze
فصل چهاردهم : سیل در تبعید
#کتاب_خون_دلی_کهلعل_شد
#کتاب
#کتابخوانی
#حوزه_364_حضرت_رقیه_سلام_الله_علیها
#ناحیه_حیدر_کرار_ع_شهر_پرند
#سپاه_سیدالشهداء_ع_استان_تهران