(بعد از شهادت فرزندم محمد) درد جسمی و فشار قلبی رهایم نمی کرد. تا اینکه شبی در ماه مبارک رمضان در عالم خواب دیدم در خانه را کسی میزند با خودم گفتم ما که کسی را دعوت نکرده بودیم این وقت شب چه کسی است؟ آقایی که قد رشید و صورت نورانی داشت جلوی در با بچه ای در بغل ایستاده بود، گفت: این دختر کوچولو ریحانه فرزند محمد است.
گفتم :پسرم مجرد بود
گفت: پشت سرت را نگاه کن برگشتم انتظار داشتم اتاق های خانه خودمان را
را ببینم اما دشت وسیع و سرسبز و پُر درختی دیدم که از وسط آن یک قصر سفید و بلورین بالا آمده بود، آن آقا گفت آن قصر خانه پسر شهید شماست او زنده است و پیش اولیاء خداست.
از خواب بلند شدم وضو گرفتن و قرآن را گشودم خدا شاهد است که این آیه آمد :
وَلا تَحسَبَنَّ الَّذينَ قُتِلوا في سَبيلِ اللَّهِ أَمواتًا ۚ بَل أَحياءٌ عِندَ رَبِّهِم يُرزَقونَ
آیه به صراحت می گفت شهدا زنده اند و میهمان سفره پروردگار ند. نماز صبح را خواندم و دوباره با اشتیاق شروع به خواندن قرآن کردم تا رسیدم به آیه ای که خطاب
لّا تَخافوا وَلا تَحزَنوا وَأَبشِروا بِالجَنَّةِ الَّتي كُنتُم توعَدونَ.
داشت.
بعد از خواندن این آیات سبک شدم قلبم به آرامش رسید.
درد به سراغ من نیامد و ایمانم به عالم غیب به مرتبه یقین رسید.
دیگر تا یاد فرزندم محمد می افتادم یا عکسش را میدیدم محزون نمیشدم قرآن می خواندم و امید و افتخار جای غم و اندوه را گرفته بود...
✍🏻 راوی خانم کونیکو یامامورا مادر شهید محمد بابایی
📕 مهاجر سرزمین آفتاب صفحات ١٧۶ و ١٧٧
شادی روح مادر شهید که تازه به لقاءالله پیوستند و فرزند شهیدشان #صلوات
💥💥کانال اختصاصی صلوات را دنبال کنید :
@sallavat