مادر می‌گفت سر مزار محمد نشسته بودم. یک دفعه چشمم افتاد به شهید زین الدین که به فاصلهٔ چند متری از مزار محمدم ایستاده و دستش را به گردن محمد انداخته بود. خیلی با هم بگو بخند می‌کردند شهید زین الدین رو به محمد کرد و گفت: ایشون کیه؟ سر مزار نشسته؟ محمد گفت: مادرمه. بعد نگاه کردم که جمعیت زیادی آمدند و دست هر کدام ساک دستی بود. یکی از آنها گفت: ما برای محمد غفاری فرستادیم و حالا برایش آوردیم. محمد برگشت و رو به جمعیت گفت: ها را من هدیه کردم به مادرم. تا این را گفت از خواب پریدم. ✍ راوی : مادر شهید محمد غفاری 📚 منبع : کتاب پرواز در سحرگاه زندگینامه و خاطرات شهید محمد غفاری 🇮🇷شادی ارواح طیبه شهدا به خصوص شهید محمد غفاری صلواتی هدیه بفرمائید🇮🇷 🌹اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّلْ‌ فَرَجَهُمْ. 📣🔻با نشر مطالب در ثواب آنها سهیم باشیم. علاقه مندان به ذکر شریف صلوات کانال اختصاصی صلوات را دنبال کنید : @sallavat @sallavat