📝 بی‌قراری مادرانه 🔻کار هر جمعه‌اش شده، از وقتی آرمانش همسایه این شده، جمعه‌ها صبح با یک زیلو و قرآن جیبی کنار پسرش آرام می‌نشیند. 🔸زیلو را پهن می‌کند و با دستمالی تمیزی که در سقف شیروانی جاسازشده تمام قبور شهدای همسایه پسرش را تمیز می‌کند. 🔹با آنها دردل می‌کند ،،، مادری می‌کند برای آنها! می‌گوید؛ آرمان من جوان است، اول راه است، دستش را بگیرید. دست مرا هم بگیرید. 🔸این جوان‌ها که می‌آیند، اینها را فراموش نکنید ...دوباره بر می‌گردد کنار آرمانش! کمی می‌خواند، با گوشی می‌گذارد نفسی تازه می‌کند. 🔺تازه متوجه اطرافش شده چقدر برای پسرش ارزش قائلند گروه گروه با خانواده می‌آیند تبسمش از حرکت آرمانش است، از راهی که مسیرش همیشه باز است. برای من، شما و همه !!! 🌷 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ‌‌‌•┈┈•••✾••✾•••┈┈• سلمان مدیا https://eitaa.com/salman_media1