◼️👈
#استادصمدی_آملی
◼️👈
#پانزده_خرداد42
👈 جلسه ی فیضیه پیش آمد؛ خبر هم رسید که امام در روز شهادت امام صادق در فیضیه جلسه دارند، ایشان (حضرت علامه حسن زاده ) هم باز مجدداً از تهران برای شرکت در این جلسه رفتند قم؛ رفتند قم و در مدرسه ی فیضیه.
خب هنگام جلسه یکدفعه ساواکی ها برخاستند، شورش بلند شد و گاردی ها و نیروهای شاه ریختند به سر طلبه ها بعد آقا می فرمود: درهای فیضیه را بستند؛ بعضی ها توانستند فرار کنند از درها بیرون بروند، رفتند؛ ولی درها که بسته شد کلّاً دیگر طلبه های درون فیضیه محاصره، همه در درون فیضیه ماندیم.
قتل عام شروع شد.
همینطور با تیر می زدند، با باتوم می زدند، می کشتند؛ خب معروف هم هست بعضی از طلبه ها دیدند هیچ راهی ندارند رفتند به طبقات بالای فیضیه که الان این فیضیه همان دو طبقه اش باقی است. حالا کاشی های روی آن را عوض کرده باشند شکلش عوض نشده، همان است. این قسمت غربی فیضیه، پشتش رودخانه بود که الآن کل آن منطقه تبدیل شده به صحن امام جواد علیه الصلاة و السلام و این مسیرها سرپوش شد و آن زیر جاده شد که الآن می روید یکی از این پارکینگها زیر همین منطقه است؛ منتها آن موقع قم، حالا ما هم که تازه رفته بودیم قم اینجا هراز بود دیگر، اصلاً پشت فیضیه کلّاً هراز بود، به هراز می خورد. حالا الآن یک جاده ای کشیده اند ماشاء الله تبدیل شد به یک بخش عظیمی از حیاط مربوط به حرم شد.
بعد آقا می فرمود که همینجور می زدند و می کشتند تا یکی از اینها که دستش باتوم بود در همین حیاط فیضیه، طلبه هایی هم که رفته بودند طبقه دوم اینها را از بالا انداختند پایین کشتند، آقا و اینها جزو کسانی بودند .که در وسط حیاط بودند که یکی از اینها رسید با باتومی که دستش بود می زند روی قفسه ی سینه ی سمت چپ آقا که دقیقاً دنده های روی قلب، چند تا می شکند و می رود و قلب آقا را بشدت مورد فشار واقع می سازد و آقا غش می کنند در درون همین شهدا و مجروحین فیضیه می افتند.
بعد می فرمودند آنچنان ضربه سنگین بود که احساس می کردم مثل یک کوه عظیمی روی قلب من قرار گرفته.
حالا دنده ها شکست و می دانید الآن هم نمی دانم آیا علم جراحی می تواند این دنده های شکسته را یکجوری بادکش کنند برگردانند بیاورند جا؟ نمی دانم الآن چجوری عمل می کنند؟ اگر دنده های قفسه سینه بشکند؟ آن موقع که نبود؛ این دنده ها شکست افتاد روی قلب و قلب را بشدت تحت فشار قرار داد، این سنگینی روی قلب ماند که من تا آن سال 77 و 76 در ایرا محضرشان که فرمودند از این سال 42 تا الآن یکسره من تب دارم؛ تبم اصلاً قطع نشده.
می فرمایند ما آنجا افتادیم، رمق هم دیگر نداریم جم بخوریم. حالا البته چه بسا جم می خوردند آنها حساس هم می شدند که این زنده است، تیر خلاصی بزنند یا چه.
آقا فرمود منتها من صدای طلبه ها را می شنیدم؛ صدای خود آنها را هم می شنیدم؛ ضرب و شتم ها را می شنیدم اما هیچ نمی توانستم.
تقریباً دیگر شروع کردند به جمع آوری اجساد، معروف هم هست، این دیگر تاریخش قطعی هست؛ اجساد را جمع می کردند هلی کوپتر آماده بود اجساد را می بردند بالای دریاچه قم.
دریاچه قم اینی که شما الآن در کنار جاده می بینید این یک به تعبیری آن نهایت دم این دریاچه است. اصل دریاچه اش شاید حدود ده بیست کیلومتر ، چقدر می رود جلو.
که بین تقریباً بیابانهای قسمت شرقی قم و بین کاشان است....
______________________________
⛔️ هرگونه نشر و کپی فقط با ذکر نام کانال جایز است.
🌿کانال نجم الدین🔰🔰
@samad10001
http://eitaa.com/joinchat/616366083Cbe84eb6ec0