ثامن فانوس(حلقه صالحین طرح شهید بهنام محمدی )
💖🌸💖🌸💖 🌸💖🌸💖 💖🌸💖 🌸💖 💖 #قصه_دلبری #قسمت_پنجم اصلا ب ذهنم خطور نمیکرد مجرد باشه😦 قیافه جا افتاده ای داش
💖🌸💖🌸💖 🌸💖🌸💖 💖🌸💖 🌸💖 💖 کسی که حتی کارهای معمولی و عرف جامعه را انجام نمی داد و خیلی مراعات می کرد ، دلش گیر کرده و حالا گیر داده به یک نفر و طوری رفتار می کرد که همه متوجه شده بودند 😐🚶🏻‍♀ گاهی بعدازجلسه که کلی آدم نشسته بودند ، به من خسته نباشید می گفت یا بعد از مراسم های دانشگاه که بچه ها با ماشین های مختلف می رفتند بین این همه آدم از من می پرسید :«باچی و کی بر میگردید ؟» یک بار گفتم :«به شما ربطی نداره که من با کی میرم !»😐 اصرار می کرد حتماً باید با ماشین بسیج بروید یا برایتان ماشین بگیرم . می گفتم :«اینجا شهرستانه . شما اینجارو با شهر خودتون اشتباه گرفتین ، قرار نیست اتفاقی بیفته »😐 گاهی هم که پدرم منتظرم بود ، تا جلوی در دانشگاه می آمد که مطمئن شود🤦🏻‍♀ در اردوی مشهد ، سینی سبک کوکو دست من بود و دست دوستم هم جعبهٔ سنگین نوشابه. عز و التماس کرد که «سینی رو بدید به من سنگینه !»😐 گفتم :«ممنون ، خودم میبرم !» و رفتم .. از پشت سرم گفت :«مگه من فرمانده نیستم؟! دارم می گم بدین به من !»😐💣 چادرم را کشیدم جلوتر و گفتم :«فرمانده بسیج هستین نه فرمانده آشپزخونه!»😐😒 گاهی چشم غره ای هم می رفتم بلکه سر عقل بیاید ، ولی انگار نه انگار..💔🚶🏻‍♀ داستان زندگی شهید مدافع حرم از زبان همسرش🕊🌹 🤲الّلهُمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّکَ‌الْفَرَج🌸 💫 نو+جوان؛ انرژی امید ابتکار Eitaa.com/samenfanos110