ابن ابی الحدید در کتاب خودش یک فصلی دارد فصل جو سازی‌های بنی امیه علیه اهل‌بیت(ع). از جمله می‌نویسد یکوقتی حجاج وارد منطقه‌ای شد اهالی این منطقه گفتند: ما مناقبی داریم که هیچکس در این منطقه ندارد. گفتند: برخی از زنان ما نذر کردند اگر در جنگ یزید و امام حسین، امام حسین کشته شود، ده شتر قربانی کنند به شکرانه کشته شدن سیدالشهداء. حجاج گفت: باز هم از این فضایل دارید؟ گفت: از فضایل ما این است که در جنگ معاویه و امیرمؤمنان در جنگ صفین، هفتاد نفر از منطقه ما در سپاه معاویه بود و یک نفر در لشگر امیرمؤمنان(ع). گفت: باز هم فضایل دیگری دارید؟ گفتند: بله. چرا سنی و مسیحی و شیعه از حضرت علی دفاع می‌کنند؟ وقتی انسان را مظلوم می‌بینند، دفاع می‌کنند. به حجاج گفت: اگر از طرف تشکیلات بنی امیه به ما می‌گفتند: باید به امیرمؤمنان دشنام بدهید، چون بخشنامه کرده بودند، نه تنها به علی دشنام می‌دادیم، برای خوشایند اموی‌ها، اضافه می‌کردیم، هم به امیرمؤمنان دشنام می‌دادیم، هم به فاطمه زهرا و هم به امام حسن و امام حسین. ابن ابی الحدید نوشته هشام بن عبدالملک خلیفه بود. روز عرفه در صحرای عرفات خطبه‌ای خواند. کسی از پای منبر به هشام گفت: می‌دانی امروز روز عرفه است و اعمالی دارد، مواظب باش این اعمال را از دست ندهی. هشام بن عبدالملک به خلیفه گفت: به ما یاد دادند که از آداب امروز این است که به علی بن ابی طالب دشنام بدهیم. در این فضا هرکس این مظلومیت را می‌بیند دفاع می‌کند. پس ما انگیزه‌مان این است که این مظلومیت روشن شود. آیا امیرمؤمنان(ع) جایی خودشان گفتند که حق من از بین رفت؟ در نهج البلاغه بیست مورد را گفتیم. موردی که امروز می‌خوانم نامه امیرمؤمنان(ع) هست، نامه 28 حضرت در بخش نامه‌های نهج‌البلاغه است، در جواب نامه معاویه است. یکوقت گفتیم حضرت در نهج‌البلاغه مکرر جواب دادند به نامه‌های معاویه که بخشی در نهج‌البلاغه آمده است. حضرت نوشتند: معاویه در نامه خودت برای سرزنش من، برای مذمت من نوشتی «وَ قُلْتَ: اِنّى كُنْتُ اُقادُ كَما يُقادُ الْجَمَلُ الْمَخْشُوشُ» آنطوری که شتر را با زور و اجبار می‌کِشند و می‌برند، برای مذمت من نوشتی: علی یادت است یک روزی کشان کشان تو را برای بیعت می‌بردند. چطور شتری را به اجبار جایی کشان کشان می‌برند. مرا اینطور برای بیعت بردند. معاویه حواست نبود «وَ لَعَمْرُ اللّهِ لَقَدْ اَرَدْتَ اَنْ تَذُمَّ فَمَدَحْتَ» می‌خواستی مرا مذمت کنی ولی حواست نبود که مدح مرا کردی. چون اعتراف می‌کنی که من مظلوم واقع شدم. اعتراف می‌کنی که مرا به زور بردند. «وَ اَنْ تَفْضَحَ فَافْتَضَحْتَ» می‌خواستی مرا رسوا کنی، خودت را رسوا کردی. این خلافتی که امروز نشستی میراث چنین مسیری است که مرا اینگونه برای بیعت بردند. «وَ ما عَلَى الْمُسْلِمِ مِنْ غَضاضَة فى اَنْ يَكُونَ مَظْلُوماً ما لَمْ يَكُنْ شاكّاً فى دينِهِ» این نقصی نیست که مسلمانی مظلوم باشد، نقص این است که در مسیر دینی شک داشته باشی. حضرت یک لحظه تردید در مسیر نکردند. «وَ لا مُرْتاباً بِيَقينِهِ» آدم اگر در یقین خودش شک و ریبه نداشته باشد، مظلومیت عیب ندارد.