یک بیانی در روایات داریم که می‌فرمایند: معرفت و علم و نتایجی که برای انسان در کارهایش ایجاد می‌شود، صنع خداست، فعل خداست. من که معرفت نداشتم چگونه می‌توانم ایجاد کنم. من می‌توانم مقدماتش را که دارم بچینم اما ترتّب نتیجه و معرفت فعل من نیست چون من نداشتم. آن را خدا ایجاد می‌کند. اگر کسی این را باور کند که هر علمی که برایش ایجاد می‌شود، هر نتیجه‌ای که در زندگی برایش پیش می‌آید از جانب خدا و اعطای اوست و مقدماتش را خدا توفیق داده که ایجاد کند. اما ترتّب نتیجه حتماً فعل خداست. ثمره و نتیجه کار از جانب خداست. اگر انسان این را ببیند هر جا که ثمره و نتیجه‌ای بر مقدماتی که چیده ایجاد شود، آنجا این را پیک خدا می‌بیند و با آن یک جذبه برایش ایجاد می‌شود که خدا او را تحویل گرفته است و به او این را اعطا کرده است. در هر علمی که روز به روز برای ما ایجاد می‌شود، هرچه را نمی‌دانستیم عالم شدیم. هرکاری را که نداشتیم ایجاد کردیم. اگر بدانیم این نتیجه و ثمره که محقق شده فعل خداست. یعنی دائماً دارد به ما می‌دهد. با ما ارتباط دارد و نزدیک هست. حشر داریم. «ذلِكُما مِمَّا عَلَّمَنِي رَبِّي» اینها را خدا به من داده است. تا وقتی انسان احساس کند که اینها را خودش دارد. مثل قارون که «إِنَّما أُوتِيتُهُ عَلى عِلْمٍ عِنْدِي» (قصص/78) اینجا یعنی سقوط، یعنی این علم را در حد خودش دید نه در حد خدا. دو نکته اینجا هست، یکی اینکه کسی که علم را در حد خودش می‌بیند حد خودش حاکم بر علم می‌شود ولی کسی که علم را از جانب خدا می‌بیند، علمش هم حد ندارد. غیر از آنکه جذبه الهی و توجه و عنایت ربانی می‌بیند و با خدا انسش بیشتر می‌شود، علمش هم حد نخورده است. ما اگر علم را از خودمان ندیدیم و از جانب خدا دیدیم «مِمَّا عَلَّمَنِي رَبِّي» من چه کاره هستم. وقتی او دارد می‌دهد تابع وجود خدا می‌شود. درست است که ممکن است من محدودش را بفهمم اما این علمی است که یقین دارم حد ندارد. یعنی این ظرفیت را دارد که اگر من از آن مقدمات درست استفاده کنم این وسیع و وسیع‌تر شود. این یک نگاه توحیدی است که چطور توحید را در سر تا سر زندگی‌مان توسعه بدهیم و در هر عملمان گسترش بدهیم. معمولاً ما در نگاهمان خیلی موحد نیستیم. کارها را به خودمان می‌بینیم. فاعل و نتیجه را از خودمان می‌بینیم. چقدر نگاه زیباست، یک موحد دارد زندگی توحیدی را برای ما بیان می‌کند. «ذلِكُما مِمَّا عَلَّمَنِي رَبِّي» این را خدا به من تعلیم داده است. به ما می‌گویند: اینطور یاد بگیرید. اینکه خودش اینقدر خدای سبحان به او داده خودش را ذلیل و خاضع در مقابل خدا می‌بیند، هرچقدر خضوع و ذلت در مقابل خدا بیشتر شد عزت در مقابل دیگران دارد. ذلت عبودیت به عزت ربوبیت وصل می‌شود. یعنی خدای سبحان انسان را عزیز می‌کند. بر خلاف آنجایی که انسان این را محور در خودش بکند. کسی که مال را محصور در خودش کرد و علم را برای خودش دید. این چقدر نزد مردم پست می‌شود. کسی که نگاه اینچنین دارد خسیس می‌شود. لقمان یک وصیتی دارد خیلی زیباست، اگر کسی چیزی را مالک شد خودخواه می‌شود! اما اگر مالکیت را از خودش ندید و از خدا دید خودخواهی ندارد. هرچه بدهد بیشتر می‌شود، این را می‌داند و وعده الهی است. اگر کسی خودش را نسبت به چیزی مالک دید، خودخواه می‌شود. مال و زندگی هم همینطور است. همه اعمال انسان همینطور است.