نکته دیگر این است که «وَ اتَّبَعْتُ مِلَّةَ آبائِي إِبْراهِيمَ وَ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ» اینجا حضرت یوسف خودش را برای اولین بار معرفی میکند. نکته دیگر اینکه در قرآن دائماً تبعیت از آباء را تخطئه کرده است. چون وقتی انبیاء به رسالت مبعث میشدند اولین جمله که قومشان به اینها میگفتند این بود که میگفتند: ما از آباءمان تبعیت میکنیم و اگر حرف شما را نمیپذیریم، برای این است که آباء ما به غیر از این حرکت میکردند. لذا تعبیر قرآن این است که آیا از پدرانتان تبعیت میکنید، هرچند که پدران شما جاهل باشند. هرچند که پدران شما غیر عاقل باشند. پس اگر اینجا میفرماید: «وَ اتَّبَعْتُ مِلَّةَ آبائِي إِبْراهِيمَ وَ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ» با توجه به تحلیلها و تخطئههایی که قرآن در رابطه با تبعیت آبائی دارد، به چه معناست؟ این جریان آباء منحصر به پدر خاص نیست. آباء یعنی فرهنگ، آباء یعنی نظامی که بر یک جایی حاکم است. فرهنگی که بر جایی حاکم است. آیا قرآن مطلقاً تخطئه میکند یا مطلقاً میپذیرد؟ نه، میفرماید: معیار داریم. معیار حق است. اگر حقانیت و حق بودن معیار است، اگر سنت و فرهنگ و ملیتی بر غیر حق باشد، بر غیر حقیقت باشد، بر غیر الهیت باشد، مطرود است. جهل است، این ملعون است هرچه میخواهد باشد حتی اگر پدران من هستند ولی اگر حق بود، ترویجش میکند. نمیگوید: بی تفاوت هستیم نسبت به سنت آبائی اگر حق بود. میگوید: این انگیزه سازی میکند که ببینید آباء شما هم بود و این را قبول داشتند. تسهیل میکند در انجام که ببینید قبلاً هم محقق بوده پس ببینید استفاده صحیح از سنت آبائی، ملة یعنی دین، یعنی فرهنگ، دین، آئین، آنجا میفرماید: «تَرَكْتُ مِلَّةَ قَوْمٍ» فرهنگ قوم و دین قومم را ترک کردم. آن قومی که «لا یؤمنون بالله» پس ملاک توحید است نه آباء. ما به آباء و اجدادمان نمینازیم حتی اگر کافر باشند ولی اگر حق بودند به این مینازیم. لذا پیغمبر اکرم، یا امام حسین(ع)، امام سجاد(ع) در مجلس یزید آبائش را میشمارد که میگوید: آباء ما اینها هستند. اگر شما آبائی عظیمتر از اینها دارید، بیاورید مطرح کنید. اینجا «وَ اتَّبَعْتُ مِلَّةَ آبائِي إِبْراهِيمَ» یک نکته دقیق است که مطلقاً فرهنگ و قومیت ملاک در اسلام نیست بلکه فرهنگ و قومیتی که بر حق باشد یا علائمی از حق درونش باشد، همان علائم را ترویج میکند. همانها را میگیرد و بزرگ میکند. ملاک توحید است.
تعبیر دیگری دارد که «ما كانَ لَنا أَنْ نُشْرِكَ بِاللَّهِ مِنْ شَيْءٍ» (یوسف/38) ما هیچ مرتبهی شرکی در وجود ما نیست و شأنیت آن هم وجود ندارد. این خیلی بیان عالی است که آباء انبیاء حتماً موحد بودند و قبلاً در جریان ابراهیم خلیل این بحث را مفصل داشتیم. نکته دیگر این است که یک موقع من هم موحد هستم اما «ما يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُمْ بِاللَّهِ إِلَّا وَ هُمْ مُشْرِكُونَ» (یوسف/106) میشود ایمان و موحد بودن با شرک جمع شود؟ مگر میشود؟ ما موحد هستیم و اهل ایمان هستیم اما شرک خفی داریم. ادعا داریم موحد هستیم و لا اله الا الله میگوییم اما عملاً زندگی ما موحدانه نیست و خدا حاکم در وجود ما نیست. اینجا هست که آباء آنها نه تنها موحد بودند، «ما كانَ لَنا أَنْ نُشْرِكَ بِاللَّهِ مِنْ شَيْءٍ» در مرتبه موحد بودنشان هیچ مرتبه شرکی راه ندارد. خود اینکه مرتبه شرک نباشد، آیا همه در یک رتبه میشوند؟ نه، خود مراتب توحید بعد از اینکه شک منتفی میشود، الی ماشاءالله مراتب دارد. لذا نبی ختمی یک مرتبه از توحید را دارد، انبیاء دیگری مراتب دیگری دارند که پایینتر از آن است. یعنی در مراتب توحید هم مراتب بسیاری هست تازه آنجایی که شرک منتفی میشود و هیچ مرتبه شرکی نیست. آنجا هم مراتب است. غیر از آنهایی که شرک دارند مثل ما میتوانیم اهل توحید باشیم اما با شرک هم همراه باشد.