آیه بعد میفرماید: «يا صاحِبَيِ السِّجْنِ أَ أَرْبابٌ مُتَفَرِّقُونَ خَيْرٌ أَمِ اللَّهُ الْواحِدُ الْقَهَّارُ» (یوسف/39) از آیات بسیار عالی است که برهانهایی که ما میآوریم، دلایلی که میآوریم اینقدر ذهنی است و با زندگی مردم ملموس نیست که با اینکه میفهمیم ولی تغییری در وجود ما ایجاد نمیکند. میشود برهان را فهمید اما تغییری در وجود ایجاد نشود اما براهینی که انبیاء میآورند با زندگی عینی مردم ملموس و همراه است و با محبت در بیان عجین شده است. ما یک فقه داریم، یک فلسفه و کلام داریم، انواع علوم را داریم، هرکدام مرزهایی دارند. در فقه بیان احکام و در کلام بیان اعتقادات را میکنیم. در اخلاق بیان ملکات و فضایل و رذایل را میکنیم اما دین بیانش معجون اینها با همدیگر است. همه با هم نتیجه میدهد، لذا برهان اعتقادی را با یک بیان اخلاقی و با یک نگاه عینی همراه و بیان میکند. میگوید: در سر تا سر زندگی نگاه کن و برهان را ببین. برهان را بچش! این روش تربیتی دین است که برهان و استدلال را هم عینی و اخلاقی برای ما در صحنه زندگی بیان میکند.
اینها نزد یوسف آمدند، دو نفری هستند که در دستگاه حاکمیت بودند و چند سال در زندان افتادند، حالا خوابی دیدند و شرایط آزاد شدن و یاد دوران رفاهشان را در خواب میبینند. این میبیند «أَعْصِرُ خَمْراً» و دیگری میبیند بر سرش طبقی از نان هست و پرندگان از این میخورند، او سفره دار پادشاه بود و در خواب میبینند. اینجا یوسف بعد از اینکه اینها خوابشان را گفتند، بیان حال اینها و جور و ستمی که در وجودشان بوده، اباب متفرقی که در وجود اینها حاکم هستند، تن دادن به ربوبیتهای افراد مختلف، میلهای دلشان به افراد مختلف کشیده شده است. حاکمیتهای محبتها و بغضهایشان در دست دیگران است نه خودشان، یکجا متمرکز نیست. دلش کشیده به این طرف و آن طرف میشود. قدرت و مقام و پول می خواهد، دلش را به این طرف و آن طرف میبرد تا بتواند چه کار کند، این الههها و ارباب متفرق همان جایی است که دل اینها مؤثر میبیند. دل اینها از آن تأثیر میبیند.