مطلب اول در مورد امام حسین(ع) اینکه ما سعه صدر را از امام حسین یاد بگیریم. خیلی حوصلههایمان کم شده است، یک داستانی را میگویم که این داستان در دو منبع قدیمی هست، یکی توحید شیخ صدوق، هزار و صد سال پیش، یکی هم تاریخ دمشق ابن عساکر که برای هشتصد سال پیش است. ابن عباس صحابه پیامبر شاگرد امیرالمؤمنین(ع) در مسجدالنبی نشسته بوده و برای مردم حدیث میگفت. شاگرد خوب امیرمؤمنان بود و تا روز آخر هم پایبند به همین راه بود. روزی که میخواست از دنیا برود، در طائف آخرین جملهای که گفت و از دنیا رفت این بود: «اللهم انی اتقرب الیک بحبّ علی بن ابی طالب» این آخرین سخن ابن عباس بود. ابن عباس در مسجدالنبی نشسته بود، درس و حدیث میگفت. یک کسی در گوشهی مسجد نشسته بود و مجلس ابن عباس را با جملهای به هم زد. این جزء مخالفین اهلبیت(ع) بود. به ابن عباس گفت: این مسائل ساده چیست که برای مردم میگویی؟ اگر راست میگویی در مورد توحید یک سخن بگو. مجلس به هم خورد. ابن عباس سرش را پایین انداخت. امام حسین(ع) در گوشه مسجدالنبی حضور داشتند، برخورد این شخص را با ابن عباس دید که مجلس ابن عباس را به هم زد. سیدالشهداء(س) فرمود: با حدیث او کار نداشته باش، او بحث خودش را میکند «الیَّ» نزد من بیا از توحید برای تو بگویم! گفت: نمیخواستم از شما بپرسم! اگر شما را قبول داشتم که از شما میپرسیدم. ابن عباس تا این سخن را شنید پا درمیانی کرد و گفت: «یأبن الازرق انه من اهل بیت نبوة و هم ورثة العلم» ما هرچه داریم از اینها یاد گرفتیم و اینها اهلبیت پیامبر هستند. من شاگرد این مکتب هستم. آنقدر گفت و به هر قیمتی بود نافع بن ازرق، کسی که از نظر فکری انحراف داشت و با مکتب اهلبیت فاصله داشت را جذب کرد و نزد امام حسین(ع) نشست.
علت اینکه این داستان در توحید صدوق آمده برای همین است. یک بیان زیبایی حضرت در مورد توحید دارد. به قدری این بیان جذاب بود، امام حسین میخواست از توحید سخن بگوید. روایت هست که به گریه افتاد. گفت: «یا حسین! ما أحسن کلامک» چقدر زیبا سخن میگویی! اینجا باید طبیب حاذق از فرصت استفاده کند. این شبها دل هرکس میشکند و نرم میشود، آمادگی پذیرش هر حرف حقی را دارد. من بارها از ذاکرین و مداحان اهلبیت خواهش کردم و گفتم: وقتی شما داری روضه میخوانی، در اوج روضه که اشک جاری شده و دل شکسته، آنجا یک موعظه دینی بکن. چیزی در مورد خدا و پیغمبر بگو، مخصوصاً به جوانها که خیلی اثر دارد. امام حسین فرمود: «بَلَغنی» به من خبری رسیده است. چون این آدم از باقی ماندههای خوارج بود. خوارج امیرالمؤمنین(ع) را کافر میدانستند. میگفتند: حکمیت را پذیرفته، حکمیت کفر است پس کافر شده است. حضرت فرمودند: حکمیت را شما بر من تحمیل کردید. ثانیاً کفر نیست! حضرت به این فرد فرمود: «بَلَغَنی انک تشهدُ علی علیٍ و علی أخی و علیَّ بالکفر» من شنیدم که تو ما را کافر میدانی، پدرم علی را کافر میدانی، کسی از ما زیباتر توحید را بیان میکند؟ به سیدالشهداء عرض کرد: «أنتم مَنار الاسلام، نجوم الاحکام» اگر من چنین اشتباهی کردم، شما نور هستید، شما ستاره و خورشید هستید، همه نور از شماست. من اشتباه کردم! امام حسین(ع) به زیبایی او را جذب کرد و در مسیر توحید اشک او را جاری کرد. خواهش میکنم در این شبها جوانان را بخواهید که برای سیدالشهداء اشک بریزند و معارف را بشنوند. دستشان را در دست امام حسین بگذارید. در این کشتی سوار کنید، آنوقت دیگر از این کشتی پیاده میشوند؟