عصر روز احد که پیامبر سر پیکر شهدا می‌آمد، اصحاب دیدند پیامبر کنار یک پیکری گریه می‌کند که او را نمی‌شناسند. گفتند: یا رسول الله! ما که می‌آمدیم چنین کسی همراه ما نبود. فرمود: این شهیدی است که بدون خواندن دو رکعت نماز وارد بهشت می‌شود. ما هم در دفاع مقدس خودمان داشتیم کسانی را که یک انقلابی در آنها به وجود آمد و راه افتاد از تهران، شیراز، مشهد به جبهه آمد. همان شب اول، روز اول یک موشکی آمد و به شهادت رسید. مخیریق شهیدی است که بدون خواندن دو رکعت نماز وارد بهشت می‌شود. این خاطره‌ها باعث شد که یهودی‌ها یک مقدار احساس خطر بکنند. یهودی‌ها سه طایفه بودند. هر سه طایفه اینبار شروع کردند و اقدامات تشکیلاتی کردند. تا حالا انفرادی آزار می‌دادند. مسلمان‌ها دو گروه بودند، اوس و خزرج! اینها این دو گروه را علیه هم تحریک می‌کردند. خاطرات ده سال قبل، بیست سال قبل، سی سال قبل را اینها دوباره زنده می‌کردند. چه کسی موفقیت بیشتری دارد. اینها را تحریک می‌کردند. پیامبر هم صبوری به خرج می‌داد. مسلمان‌ها را جمع کرد. آنقدر آنها را موعظه کرد که همه با صدای بلند شروع به گریه کردند. از خدا عذرخواهی کردند. پیامبر فرمود: شما مسلمان هستید. مسلمان نباید کینه داشته باشد. اینها ضربه‌هایی است که در این دو سال یهودی‌ها می‌زنند ولی موردی. از این به بعد تشکیلاتی شده است. تشکیلاتی یعنی چطور؟ مثلاً چهل نفر از یهودی‌ها از مدینه آمدند مکه با چهل نفر از مشرکین، هشتاد نفر گفتگو کردند و نتیجه این گفتگو ترور پیغمبر بود. نحوه کشتن پیامبر را هم طراحی کردند. مثلاً گفتند: پیغمبر را به مهمانی دعوت می‌کنیم پای دیواری می‌نشانیم، از آن بالای پشت بام هم یک سنگ سنگینی را طراحی کرده بودند، شاید تمرین کردند چند بار که این کار جواب می‌دهد یا نه. که این سنگ را بیاندازند و پیغمبر را بکشند. پیامبر در این دو سال با یهودی‌ها رفت و آمد می‌کردند. با آنها معامله می‌کردند. به خانه آنها می‌رفت. حتی خواندم که به مدارس آنها می‌رفت. جاهایی بود که یهودی‌ها مکتب و دین خودشان را به دانش‌آموزان و دانشجویان یاد می‌دادند. حضرت می‌رفتند سر می‌زدند ببینند آنها چه آئینی را یاد می‌دهند؟ گاهی آنها را به اسلام دعوت می‌کردند. گاهی از یهودی‌ها قرض می‌گرفتند. یعنی مناسباتشان مناسبات انسانی بود. هیچوقت پیامبر کسی را مجبور به اسلام آوردن نمی‌کرد. رفت و آمدهای خیلی عادی داشتند. حالا تصمیم گرفتند پیامبر را بکشند. پیامبر را به مهمانی دعوت کردند. پیامبر هم با جمعی از اصحاب آمدند و نشستند همان‌جایی که مشخص شده بود. مدتی زیادی نگذشت که پیامبر بلند شد رفت. یهودی‌ها به مسلمان‌ها گفتند: رهبر شما کجا رفت؟ گفتند: نمی‌دانیم شاید مثلاً رفته دستشویی، آنها هم متوجه نشدند. زمان گذشت و دیدند پیامبر نیامد. یکباره پیامبر آمد وارد مدینه شد و مسلمان‌ها را آماده باش داد. فرمود: به جنگ یهودی‌ها می‌رویم. از کجا پیامبر مطلع شد؟ از طریق جبرئیل. همانطور که نشسته بود جبرئیل خبر داد که شما این منطقه را ترک کن. ما اگر قطعه‌ای و برشی از این را نشان بدهیم یک معنا دارد، وقتی جریان را تعریف می‌کنیم یک مفهوم دیگری دارد. پیامبر مناسباتش با همه انسان‌ها، مناسبات انسانی، اخلاقی و با صبوری است. اما آنها وقتی بخواهند رهبر مسلمان‌ها را بکشند، این قصه در آیات سوره حشر آمده است. مسلمان‌ها آمدند و قلعه‌های آنها را محاصره کردند و آنها هم متوجه شدند که پیامبر از یک طریقی مطلع شده است.