منافقین زمان پیامبر هم همینطور هستند. عبدالله بن أُبی ارتباطاتش با مشرکین و یهودی‌ها در تاریخ ثبت شده است. اینها همیشه با هم، هم آهنگ بودند. یک ویژگی دیگر منافقین دلواپسی آنهاست. «يَحْسَبُونَ كُلَّ صَيْحَةٍ عَلَيْهِمْ» هر صدایی بلند می‌شود، می‌گوید: این علیه ما هست. چون اینها دو رنگ هستند، داخل را یک طور مدیریت می‌کنند و ظاهر را یک طور، هر لحظه احتمال می‌دهند لو برود. دیدگاهشان لو برود. دائم می‌ترسند. آرامش ندارند و اضطراب دارند. «هُمُ الْعَدُوُّ» اینها دشمن هستند. «فَاحْذَرْهُمْ» بعضی این را ترجمه کردند که دوری کنید. بعضی می‌گویند: نمی‌توانیم دوری کنیم. در جامعه ما منافق هست. دقیق‌تر می‌شود مراقب باش. یکی اینکه فاصله بگیر، نمی‌توانیم فاصله بگیریم. از مشرک می‌شود فاصله گرفت، منافق در همین جامعه است. در همین بازار و مسجد است. شما باید بصیرت داشته باشی و تیزهوش باشی و بدانی چی به چی است. «قاتَلَهُمُ اللَّهُ» خدا آنها را بکشد. «أَنَّى يُؤْفَكُونَ» چه راه بدی می‌روند. اِفک یعنی حرکت به عقب، یعنی حرکت ارتجاعی، چه حرکت بدی را انجام می‌دهند. امام جمعه در هر جمعه باید این حرف‌ها را بزند. یعنی مستحب است این سوره را بخواند. معنایش این است که مسلمانان باید هفته‌ای یکبار این مضامین را مرور کنند. از اینجا به بعد یک قصه‌ای دارد. منافقین نماز می‌خواندند، زکات هم با یک کراهتی می‌دادند. در جنگ‌ها همانطور که در سوره توبه آمده، جنگ‌هایی که احتمال می‌دادند غنیمت داشته باشد و مسافت آن نزدیک بود شرکت می‌کردند. جنگ‌های دور مثل تبوک بهانه می‌آوردند و نمی‌‌آمدند. جنگی به نام «بنی المصطلق» است که شرحش در سوره‌های دیگر آمده است. پیامبر عزیز ما حرکت کردند و در این جنگ پیروز شدند و غنائمی گرفتند و به سمت مدینه برمی‌گشتند. مسلمان‌ها هم دو گروه بودند: انصار و مهاجرین. مهاجرین آنهایی که به عشق اسلام از خانه و کاشانه دل کندند و به مدینه آمدند. انصار هم آنهایی که کمک کردند خانه و کاشانه و امکانات به آنها دادند و با هم برادر بودند. پیامبر سر چاه آبی رسید. دستور ایست دادند که استراحتی بکنند و آب میل کنند. سر چاه آب، سر نوبت برداشتن آب بین یک انصار و مهاجر دعوا شد. طبع بشر است و پیش می‌آید. آن مهاجر در محضر پیامبر یک سیلی به صورت انصار زد. این بار آتش اختلاف همه‌جایی شد. مهاجرین این طرف چاه آمدند و انصار این طرف آمدند. رهبر منافقین عبدالله بن أُبی است. او از این فرصت استفاده کرد و یک سخنرانی داغ کرد، به انصار رو کرد و گفت: این مزد این است که به اینها خانه و کاشانه دادید! این هم سیلی که خوردید. گفتند: چه کنیم؟ گفت: دیگر راهشان ندهیم. الآن می‌خواهند وارد مدینه شوند و ما می‌توانیم دروازه را ببندیم.