جوان شانزده، هفده سالهای به نام زید بن ارقم است. این قصه را تماشا کرد. با سرعت خودش را به پیامبر رساند و ماجرا را تعریف کرد. تنها تدبیری که به ذهن پیامبر رسید این بود که قافله را حرکت داد. هنوز باید استراحت میکردند، گفتند: بلند شوید حرکت کنیم برویم. ملت گفتند: پیامبر حرکت کرده ما هم موظف هستیم همراهی کنیم. این بار دعوا کنندگان گفتند: سر چاه بعدی، یک پدری از شما دربیاوریم. بین راه که پیامبر داشت میرفت، سه چهار ساعت بعد باید قافله را نگه میداشتند دستور استراحت نداد و تا شب قافله را برد تا فردا صبح. همه خسته شده بودند. فردا صبح که از شترها پایین آمدند، اینقدر خسته بودند خوابشان برد. بعد هم دیگر دعوا را فراموش کردند. اما پیامبر ناراحت است. بزرگان انصار به پیامبر گفتند: یا رسول الله ما پیروز شدیم. چرا ناراحت هستید؟ فرمود: بله، بعضی میخواهند ما را به شهر راه ندهند. گفت: چه کسی این حرف را زده است؟ گفتند: بزرگ شما عبدالله بن أبی، گفتند: امکان ندارد عبدالله چنین حرفی زده باشد. آمدند به عبدالله بن أبی گفتند: شما چنین حرفی زدید؟ گفت: نه! انکار کرد. پیامبر هم قبول کرد. جبرئیل به کمک آمد و معصومیت و صداقت زید بن ارقم را روشن کرد. چون پیامبر فرمود: جبرئیل آمد حرف تو را اثبات کرد. جبرئیل آمد همان آیه را خواند. «إِذا جاءَكَ الْمُنافِقُونَ قالُوا نَشْهَدُ إِنَّكَ لَرَسُولُ اللَّهِ» شأن نزول این سوره اینجاست. اینکه میگویند: ما رهبری شما را قبول داریم، دروغ میگویند.
رفتند به عبدالله بن أبی گفتند: شما گفتی، بیا یک عذرخواهی کن! پیغمبر مظهر رحمت پروردگار است و قبول میکند. میفرماید: «وَ إِذا قِيلَ لَهُمْ تَعالَوْا» (منافقون/5) وقتی به آنها گفته میشود بیایید، «يَسْتَغْفِرْ لَكُمْ رَسُولُ اللَّهِ» پیغمبر برای شما استغفار کند، «لَوَّوْا رُؤُسَهُمْ» رویشان را برمیگردانند. سرشان را میچرخانند. یک نوع تکبر و نخوتی دارند. حاضر نیست عذرخواهی کند. «وَ رَأَيْتَهُمْ يَصُدُّونَ وَ هُمْ مُسْتَكْبِرُونَ» (منافقون/5) اینها راه را میبندند و تکبر دارند. منافق وقتی عذرخواهی میکند براساس یک نقشه راه است. «سَواءٌ عَلَيْهِمْ أَسْتَغْفَرْتَ لَهُمْ أَمْ لَمْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ» (منافقون/6) فرقی هم نمیکرد که برایشان استغفار میکردی یا استغفار نمیکردی «لَنْ يَغْفِرَ اللَّهُ لَهُمْ» خدا آنها را نمیآمرزید. چرا؟ «إِنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْفاسِقِينَ» خداوند قوم فاسق را، یک نفر میگوید: خدایا من اشتباه کردم. مرا ببخش به حق پیغمبرت اما اینها یک چنین نظری نداشتند.
«هُمُ الَّذِينَ يَقُولُونَ لا تُنْفِقُوا عَلى مَنْ عِنْدَ رَسُولِ اللَّهِ حَتَّى يَنْفَضُّوا» (منافقون/7) منافقین میگفتند: کمک مالی نکنید. یعنی به تحریم معتقد بودند. به اطرافیان پیامبر و شخص پیامبر کمک مالی نکنید، «حَتَّى يَنْفَضُّوا» تا از هم بپاشد. اما اخبار امروز را میدیدم نوشته بود: رئیس سابق مجلس آمریکا گفته: این اقداماتی که ما انجام میدهیم بخاطر این نیست که ایران پای مذاکره بیاید. بلکه بخاطر این است که ما این نظام را نمیخواهیم. یکی از فعالیتهای منافقین که در روزگار ما هم هست، چه اطلاعاتی بردند. کسانی که بین ما هستند اطلاعات ما را دارند. همه خبرها را دارند. منافق کسی است که اطلاعات در سینهی اوست. با ما زندگی میکنند، در حوزه اقتصاد چه اطلاعاتی بردند، در حوزه نظامی، نانو، اینجا میفرماید: منافقین میگویند: کمک مالی به پیغمبر نکنید تا اینها پراکنده شوند. «وَ لِلَّهِ خَزائِنُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» در حالی که گنجینههای آسمان و زمین از آن خداست «وَ لكِنَّ الْمُنافِقِينَ لا يَفْقَهُونَ» نمیفهمند. این نمیفهمند را قرآن زیاد تکرار میکند. چون علم یک چیزی است و فهم یک چیز دیگر است.