دو کلمه در قرآن هست. علم و حکمت، ما به فارسی ترجمه می‌کنیم: دانش و بینش. هردو ارزشمند است. دانش اطلاعاتی است که ما در مدرسه فرا می‌گیریم. بینش نگاهی است که به جهان داریم. به انسان داریم. به پول داریم، به مرگ داریم. می‌گوید: بینش من در مورد مرگ این است. دانش در مدرسه می‌خواند و می‌رود امتحان می‌دهد و آیه‌اش را حفظ می‌کند اما بینش اینطور نیست. مگر نگاه ما به مرگ، نیستی نیست؟ مرگ مثل گلی است که ما می‌بوییم. اگر خوش رفتار بودیم و خوب عمل کردیم مرگ یعنی انتقال از یک قفس به یک فضای باز. مرگ یعنی انتقال از یک جای محدود به یک جای نامحدود. خروجی آن بینش است. منافق آن بینش را ندارد. فهم از دین را ندارد. لذا می‌گوید: اگر این تحریم‌ها اجرا شود دیگر اثری از جمهوری اسلامی باقی نخواهد ماند. «يَقُولُونَ لَئِنْ رَجَعْنا إِلَى الْمَدِينَةِ» (منافقون/8) وقتی به مدینه برگشتید می‌گویند: «لَيُخْرِجَنَّ الْأَعَزُّ مِنْهَا الْأَذَلَّ» عزیزها ذلیل‌ها را از شهر بیرون خواهند کرد. این به همان شأن نزول اشاره دارد. عبدالله بن أبی رهبر منافقین گفت: ما عزیزها هستیم، پیامبر و مهاجرین ذلیل‌ها، عزیز‌ها ذلیل‌ها را «لَيُخْرِجَنَّ الْأَعَزُّ مِنْهَا الْأَذَلَّ» بیرون خواهند کرد. در حالی که «وَ لِلَّهِ الْعِزَّةُ» عزت برای خداست، «وَ لِرَسُولِهِ» برای فرستاده خداست. یعنی به گونه‌ای شد که وقتی پیامبر وارد مدینه شد، عبدالله بن أبی با فاصله می‌آمدند. به دروازه که رسید جلوی او را گرفتند. دید پسر خودش است. گفت: پسر کنار برو. گفت: نه، ما شما را به شهر راه نمی‌دهیم! پسر عبدالله مانع ورود شد. گفت: شما را راه نمی‌دهم مگر پیغمبر بگوید. عبدالله منت کشی کرد، کسانی را نزد پیغمبر فرستاد که آقا پسر من از طرفداران شماست. پیامبر به پسرش پیغام داد که راه بده! پسر عبدالله بن أبی نزد پیغمبر آمد و گفت: من شنیدم می‌خواهید پدر مرا بکشید. این مأموریت را به خود من بدهید. پیغمبر فرمود: نه، ما چنین قصدی نداریم. تا زمانی که چنین مناسباتی بوده پیامبر مدارا می‌کردند. اما وقتی آنها دست به اسلحه و آشوب می‌زدند آیه می‌گوید: «يا أَيُّهَا النَّبِيُّ جاهِدِ الْكُفَّارَ وَ الْمُنافِقِينَ وَ اغْلُظْ عَلَيْهِمْ» (توبه/73) شدت عمل! ما هردوی اینها را داریم. نرم خویی، مدارا، صبوری، حوصله. چون منافق بین مردم هست، از همان پیچیدگی برخوردار است. خیلی ظرافت دارد، ما بخواهیم فقط تندی کنیم اولاً چه بسا اشتباه شود. یک کسی با یک نفر غرض دارد می‌گوید: این منافق است. شناختش کار آسانی نیست. ظاهرها همه یکسان است. گاهی پیامبر از طریق جبرئیل پشتیبانی می‌شد، مطلع می‌شد و معلوم بود باید افشاگری کند و افشاگری می‌کرد. «وَ لِلَّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنِينَ وَ لكِنَّ الْمُنافِقِينَ لا يَعْلَمُونَ» (منافقون/8) اما منافقان این را نمی‌دانند. پس ما در مجموع اگر بخواهیم مشروح‌تر بگوییم باید سراغ سوره بقره و سوره توبه برویم. در آغاز سوره مبارکه بقره مردم را سه دسته کرده است. گروه اول متقین هستند.«الم، ذلِكَ الْكِتابُ لا رَيْبَ فِيهِ هُدىً لِلْمُتَّقِين» (بقره/2) اوصاف متقین را آورده است. گروه دوم کافرین، کسانی که فرق نمی‌کند انذار بکنی یا نکنی نمی‌پذیرند. گروه سوم منافقین، بیشترین آیه برای منافقین است. یعنی در مقایسه وقتی متقین را می‌بینیم یکی، دو سه آیه هست. کافرین دو آیه هست، منافقین شاید دو صفحه گاهی با مثال‌هایی که می‌زند یا توضیحاتی که می‌دهد، معلوم است یک پیچیدگی و ظرافتی وجود دارد. در شناخت آنها باید تیزهوش باشیم. ظاهرها را نگاه کنیم مثل جنگ صفین می‌شود. قرآنها را سر نیزه کردند و بعضی فریب خوردند مگر می‌شود ما با قرآن جنگ کنیم؟ شریعتی: در بحث امروز عمده مطلب این است که در مورد تقوا در تعامل با منافقین، با بصیرت و تیزبینی را داشته باشیم و وقتی به این رسیدیم که ریشه‌های نفاق در او هست با شدت برخورد کنیم. ابتدای بحث مطلب مهمی را حاج آقای بهشتی اشاره کردند که ریشه‌های نفاق را در خودمان بشناسیم و جلویش را بگیریم. انشاءالله از ریا و دروغ و نفاق و همه رذیله‌های اخلاقی به دور باشیم.