برای مثال، یک کسی عمل جراحی انجام می‌دهد، پنج ساعت بی‌هوش بوده است. بی‌هوشی در یک لحظه است. آمپول که تزریق می‌شود به شماره سه نرسیده بی‌هوش است. ولی هوشیاری مراتب دارد و زمان‌ می‌برد. کم کم می‌گذرد تا هوشیاری صد در صد می‌شود. در آنجایی که هنوز هوشیاری کامل نشده است، بیمار یک حرف‌هایی می‌زند. همان چیزهایی که با آن زندگی کرده را به زبان می‌آورد. گاهی اسرار زندگی‌اش است. اینکه بعضی سفارش می‌کنند تا هوشیاری ما کامل نشده کسی نیاید. یک کاری کرده، مخفی کاری کرده است. اگر هوشیاری صد در صد نباشد، با آنکه زندگی کرده بر زبان می‌آید چون ملکه زندگی شده است. در همین حالت وقتی هوشیاری صد در صد می‌شود، به او می‌گویند: اسم چه کسی را بردی؟ با چه کسی سَر و سِر داری؟ تازه متوجه می‌شود چه اسراری را فاش کرده است. اگر دین، توحید، خداشناسی، مبدأ و معاد باور زندگی ما شد، خدا را واقعاً قبول داشتیم. چرا اینقدر به ما سفارش می‌کنند بعد از هر نمازی به ائمه سلام بدهید؟ هر روز دعای امام زمان را بخوانید؟ زیارت بروید. قرآن بخوانید. اعتقادات شما واقعاً در عمل نشان بدهد. باور شما بازی نباشد. نفاق نباشد، دروغ نباشد. اگر ایمان داری ایمانت را نشان بده. حلال خدا، حرام خدا، حق الناس را، چرا اینها را می‌گویند؟ برای اینکه در آن سکرات نمی‌شود بازی کرد. چه کسی می‌تواند «لا اله الا الله» بگوید؟ کسی که با «لا اله الا الله» زندگی کرده است. همه شصت سال زندگی‌اش توحید بوده است. واقعاً از حرام خدا می‌ترسیده و اعتقاد به مبدأ و معاد داشته است. خیلی از ما بازی می‌کنیم. دین در زندگی ما نمودی ندارد. سؤال: چرا خدا از ما انتظار دارد ما با ایمان از دنیا برویم، از طرفی هم در سکرات مرگ هوشیاری ما صد در صد نیست؟ جواب یک کلمه است. همانطور که یک خانم یا آقا هنگام عمل جراحی هوشیاری صد در صد ندارد، ولی آنچه ملکه زندگی‌اش بوده بر زبان جاری می‌کند، ما هم اگر مبدأ و معاد و خدا و حق الناس و احترام به دیگران باور زندگی ما شد، قطعاً حتی اگر هوشیاری صد در صد نداشته باشیم می‌توانیم «لا اله الا الله» بگوییم. چون آن ایمان و باور در همه زندگی ما مستقر شده است. این خیلی مهم است. خدا به همه ما رحم کنیم. اگر نقش بازی می‌کنیم سختی‌اش این است که نمی‌توانیم با ایمان از دنیا برویم. اگر واقعاً نقش بازی می‌کنیم، خدا را باور نکردیم، خدا در زندگی ما نیست. هرکجا بتوانیم یک حاشیه می‌زنیم، فرار می‌کنیم. هرکجا بتوانیم حلال خدا را حرام می‌کنیم، گفت: حرام خدا آن است که گیرت نیاید. اگر گیرمان بیاید، حرامش می‌کنیم. اگر شصت سال اینطور زندگی کردی، نماز را توجیه کردی، روزه را توجیه کردی، بگویی: نماز که می‌گویند اینطور نیست، خدا اینقدر سخت‌گیر نیست. دلت پاک باشد! بخاطر بدحجابی کسی جهنم نمی‌رود. بخاطر دوستی با مخالف کسی جهنم نمی‌رود! برای حق الناس و رشوه‌خواری و رباخواری کسی جهنم نمی‌رود. اگر اینها را بازی گرفتیم و باور ما نشد، لحظه جان دادن نمی‌شود آدم با ایمان از دنیا برود.