وارد خانه حضرت شعیب شدند. حضرت شعیب از این جوان پرسید: تو چه کسی هستی و از کجا آمدی؟ او هم قصه‌هایش را تعریف کرد. غذا میل کردند و یکی از دخترها گفت: پدرجان این جوان را استخدام کن. او هم قوی است و هم امین است. از کجا فهمید قوی است؟ از آنجا که ظرف آب بزرگ را یک نفری از چاه بیرون کشید. از کجا فهمید امین است؟ وقتی حیاء او را دید. قرآن می‌فرماید: «يَعْلَمُ خائِنَةَ الْأَعْيُنِ» (غافر/19) قرآن خیانت چشم‌ها را می‌داند و می‌شناسد. موسی بن عمران خیانت نکرد. دختر از همین قصه فهمید که او امین است. پدرجان این جوان را استخدام کن. هم قوی است و هم امین است! پدر به جای اینکه در فکر استخدام برود، به فکر ازدواج افتاد. پیامبر (ص) به جوان‌ها می‌رسید دو سؤال می‌پرسید، یکی درباره‌ی اشتغال، یکی درباره‌ی ازدواج. پدر به این جوان گفت: من تصمیم گرفتم: یکی از دخترانم را به نکاح شما درآورم. البته او پدری است که قبلاً تحقیق و پرس و جو کرده است. حضرت موسی بن عمران الآن چند مشکل دارد. همسر ندارد، مسکن ندارد، کار ندارد، همه اینها در یک جلسه حل شد. من می‌خواهم یکی از دو دخترم را به نکاح شما درآوردم. مهریه چه؟ «عَلى أَنْ تَأْجُرَنِي ثَمانِيَ حِجَج» (قصص/27) هشت سال برای من کار کن. ما چقدر در کشورمان کارآفرین داریم که کارگاهی دارد، کارخانه‌ای دارد، از این طرف هم جوان‌های تحصیل کرده و لیسانس دارد، فوق لیسانس دارد، اما خانه ندارد. پول پس‌انداز ندارد. نمی‌شود یک چنین قراری با هم بگذارند. هشت سال برای من کار کن، اگر هم خواستی ده سال، یعنی یک حداقلی را حضرت شعیب فرمود و باقی را گذاشت که خود جوان تصمیم بگیرد. که هشت سال یا ده سال. به پول امروز هشت سال چوپانی چقدر می‌شود؟ یک چوپان ماهی چقدر می‌گیرد؟ قبول کرد. در یک جلسه هم مشکل ازدواج، هم مشکل اشتغال و هم مشکل مسکن حل شد. در خانه ما زندگی کن. از فردای آن روز که موسی بن عمران کار کرد، دخترها راحت شدند. در تاریخ دارد هروقت بره‌ها زایمان می‌کردند پدر زن یکی از آن قلوها را هدیه به داماد می‌داد. بعد از دو سال خود داماد صاحب گله شد. الآن نمی‌شود ما این کار را بکنیم؟ چرا. یک صنعتگری است که کارگاهی دارد، کارخانه‌ای دارد و دامادش تکنسین آنجا هست، برای همیشه تکنسین نماند. آرام آرام از سود کارخانه او را سهیم کند که بعد از پنج سال داماد برای خودش یک کارگاهی بزند. یک خانه‌ای بخرد. اینها نکته‌هایی است که در قصه این دخترها آمده است. چیزی که در مورد دخترها باید بگوییم و قرآن اشاره کرده خدمت و حیاء است. در خانه‌ای که پدر خانه نمی‌تواند کار کند بچه‌ها باید کار کنند. بچه‌ها، پسرها و دخترها، فرقی نمی‌کنند. بالاخره پیامبر ما فرمود: من سر سفره‌ای که برای آن کار نکرده باشم، غذا نمی‌خورم. پسرها و دخترها، به اقتضای شرایط کار کنند. دانشگاه درس می‌خواند، در خانه هم کمک کند. یا اگر درآمدی دارد، در خانه هزینه کند. مخصوصاً جایی که پدر مریض است. مادر مسن است، بچه‌ها درآمد دارند، دختر و پسر الگوی خدمت و الگوی حیاء هستند.