روایت زیبایی هست که حضرت عیسی زهد خیلی فوق العادهای داشت. همسر و خانه و فرزند نداشت. سادهترین پیغمبرها در بی آلایشی و زاهد زندگی کردن بوده است. عمر طولانی هم نداشته است. در روایت داریم یکبار حضرت عیسی تنها به سیاحت میرفتند که کسی با او همسفر شد. او آدم حریصی بود. به محلی رسیدند، حضرت عیسی مشغول عبادت شدند. به او پولی دادند و فرمودند: غذایی تهیه کن با هم بخوریم. رفت و برگشت و سه تا نان خریده بود. حضرت عیسی از سه تا نان، یک نان را خورد. بعد که حضرت عیسی عبادتش تمام شد، فرمودند: چند تا نان بود؟ گفت: دو تا! حضرت فرمود: دو تا بود؟ گفت: بله. یکی را نگفت! بعد حرکت کردند. مقداری رفتند به گله آهویی رسیدند، حضرت عیسی(ع) یکی از این آهوها را شکار کردند و بخشی از این آهو را طبخ کردند و میل کردند. بقیهی آهو را فرمودند: به اذن خدا زنده شو. چون یکی از معجزات حضرت عیسی زنده کردن مرده بود. زنده شد! حضرت عیسی به همسفرش فرمود: به خدایی که این معجزه را به تو نشان داد قسم میدهم، راستش را بگو که چند تا نان بود؟ گفت: دو تا بود. باز زیر بار نرفت. حریص حاضر است دروغ بگوید و دزدی بکند، خیانت بکند و اختلاس بکند. حضرت حرکت کردند، به دهکدهای رسیدند و دیدند سه تا شمش طلا آنجا افتاده است. حضرت عیسی فرمودند: ما دو نفر هستیم و این سه شمش طلا هست. یکی برای من و یکی برای شما، سومی را به کسی میدهیم که واقعیت را بگوید. چند تا نان بود؟ اینجا راستش را گفت. گفت: سه تا نان بود و من یکی را خورده بودم. حضرت عیسی فرمود: من احتیاجی به خشت طلا ندارم. هر سه تا برای تو، من این سه تا را به تو میبخشم. حضرت به راهشان ادامه دادند. آن بنده خدا نشسته بود که این خشتهای طلا را چه کند، سه نفر رهگذر آمدند رد شوند. آن بنده خدا را کشتند که سه تا خشت طلا را بگیرند. همانجا سر او را بریدند. این سه نفر گفتند: ما گرسنه هستیم. به یکی از اینها گفتند: شما برو از دهکده نانی تهیه کن که وقتی برگشتی ما این خشتها را با هم تقسیم کنیم. آن کسی که رفت نان تهیه کند، شیطان وسوسهاش کرد. گفت: بیا یک نقشه بریز. این نانها را مسموم کن که اینها بخورند و بمیرند و هر سه خشت را برداری. بشر دنیا پرست همینطور است. این دو نفر هم با هم نقشه کشیدند. گفتند: وقتی نان را آورد، او را میکشیم و این سه خشت طلا را بین خودمان تقسیم میکنیم. آن بنده خدا نان را آورد و با او درگیر شدند و کشتند. بعد خسته شدند و از این نان مسموم خوردند. آنها هم افتادند و مردند. حضرت عیسی(ع) برگشتند و عبور کردند. دیدند چهار جنازه کنار این سه خشت طلا افتاده است. فرمودند: این نتیجه حرص دنیا است. حرص دنیا آدم را به کشتن میدهد و به مال دنیا نمیرساند.