پاسدارهای وزیر بهداشت و درمان گفتند: امشب مهمان زیاد داشتی؟ گفت: عقد دخترم بود. گفتند: عقد بود؟ اگر عقد است تالار می‌گرفتی. ما گفتیم: بیست تا مهمان زیاد است، آقا امشب بیست تا مهمان دارد! یعنی عقد وزیر ما با بیست مهمان برگزار شد، آدم هم هست که از هزار تا بانک قرض می‌کند حتی از بانک خون وام می‌گیرد که فلان تالار را بگیرد. مقداری بیگانه پرست شدیم. مقام معظم رهبری که فرمود: جنس ایرانی بخرید، اگر همه مردم گوش بدهند، ما خارجی‌ها را تحریم می‌کنیم. چرا آنها ما را تحریم کنند؟ ما تحریمشان می‌کنیم. گوش نمی‌دهیم، او گران شد ما هم گران می‌کنیم. یک کسی گوشش درد می‌کرد، یکی گفت: برو بکش! گفت: گوشم را بکشم؟ گفت: بله من دندانم درد می‌کرد کشیدم! یکوقت یک چیزی گران می‌شود که ربطی به این چیز ندارد. دلار گران می‌شود، اسفناج هم گران شود. چه رابطه‌ای بین دلار و اسفناج هست؟ یعنی انتقام می‌گیریم. دوستی داشتیم به نام شیخ علی صفایی، کتاب‌هایی داشت که می‌نوشت «ع،ص» آدم فاضل و مبتکری بود. پسر ایشان شهید شد، ما به منزلش برای تسلیت رفتیم. گفت: پسرم بزرگ شده بود زن می‌خواست، پول نداشتم. خانه می‌خواست، پول نداشتم. جبهه رفت، هرچه از خدا می‌خواست اینجا نبود، آنجا خدا به او می‌دهد. اگر نگاه‌ها خوب باشد خیلی از غصه‌ها برطرف می‌شود. گاهی به ظاهر بعضی چیزها تلخ است ولی درونش شیرینی است. بنده خدایی در اصفهان بی پول شد، اول طلاهای خانم را فروخت، بعد فرش‌ها را فروختند. تا یک روز خانم یک قابلمه مسی داشت، این قابلمه را برداشت بفروشد. این به گریه افتاد. فکر کردند او دیگر شکست و کم آورده است. گفتند: ناراحت نباش،«فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْراً»، (انشراح/6) گفت: من از محبت خدا گریه می‌کنم، چقدر خدا مرا دوست دارد. گفتند: فروش قابلمه چه کار به محبت خدا دارد؟ گفت: چهل سال پیش این را خریدم، خدا به ذهنم انداخت این را بخرم. خدا می‌دانست من چهل سال دیگر فقیر می‌شوم. از چهل سال پیش این قابلمه را خریدم و در آشپزخانه استفاده کردم حالا می‌‌فروشم خرج می‌کنم که نیازم به مردم نباشد.