با توجه به کوششی که عزیز مصر کرد که مسأله همانجا تمام شود و سربسته بماند، اما چون دامن یک رجل پاکی مورد اهانت و تهمت قرار گرفته بود، بالاخره مسأله فاش شد و این فاش شدن هم طهارت بیشتر یوسف را به دنبال داشت. هرچند یوسف این کار را نکرد و از جانب یوسف این مسأله نبود. یکی از چیزهایی که در اینجا نقل می‌شود این است که در آیه بعدی تعبیر را خوب بیان می‌کند. «فَلَمَّا سَمِعَتْ بِمَكْرِهِنَ» وقتی زلیخا شنید مکر این زنان را، نشان می‌دهد این گفتار فقط یک گفتار عادی نبود. بلکه یک مکر و حیله بود و یک نقشه بود. تفاوت مکر با کید این است. مکر یک نقشه کشیدن و تفکر پشت کار دارد. اما کید در مرتبه عمل است. درست است کید از جهت ظهور قوی‌تر است چون در مرتبه عمل است، لذا به زلیخا گفت: «إِنَّ كَيْدَكُنَّ عَظِيم» کید شما عظیم است. آن کید در مرتبه عمل بود اما اینجا خود خدای سبحان نقل می‌کند، «فَلَمَّا سَمِعَتْ بِمَكْرِهِنَ» یک نقشه‌ای پشت کار هست. با حساب و کتاب این مسأله اتفاق افتاده بود و می‌دانستند چه می‌خواهند. زلیخا فرد سیاستمداری بود. در کنار اینکه یک عاشق دلباخته بود و همه هستی‌اش را بر سر عشقش گذاشته بود، اما شخص ساده‌ای نبود. بی خود به این مقام و منصب هم نرسیده بود. نقشه‌هایی که در مسائل مختلف می‌کشید و حتی سلطه‌اش بر عزیز مصر که به راحتی بر او غلبه داشت، نشان می‌دهد شخصیت بسیار قوی است. اینجا هم این خانم با یک نقشه‌ی کامل معکوس نقشه آنها، به گونه‌ای اینها را مبتلا کرد، که اگر آبروی زلیخا در اثر چند سال ریخته شد، آبروی آنها در چند لحظه ریخت. «فَلَمَّا سَمِعَتْ بِمَكْرِهِنَ أَرْسَلَتْ إِلَيْهِنَّ» (یوسف/31) به سوی اینها پیک ویژه فرستاد. «أرسَلت» یعنی اینها را با یک شرافتی تحویل گرفت. یک موقع آدم دعوت می‌کند هرکس بیاید، اعلام می‌کند جشن و سرور است، اطعام است بیایید. اما یکوقت پیک ویژه می‌فرستیم آن هم با یک تشریفات، «أَرْسَلَتْ إِلَيْهِنَّ» تک تک اینها را دعوت کرد. تعداد اینها زیاد نبود. بین ده تا حدکثر چهل نفر ذکر کردند. اینها زنان اشراف و سرشناس مصر بودند. اینها را دعوت کرد «وَ أَعْتَدَتْ لَهُنَّ مُتَّكَأً» این خیلی تعبیر زیبایی است. برای هر کدام تک تک یک جای فراخی قرار داد که تکیه بدهند، راحت باشند. اینها همه با نقشه بود. یعنی فقط نمی‌خواست اکرام کند. زلیخا با یک نقشه کاملاً حساب شده جلو رفت. پیک ویژه فرستاد که همه قبول کنند و بروند. «وَ آتَتْ كُلَّ واحِدَةٍ مِنْهُنَّ سِكِّيناً» به هرکدام از اینها هم بعد از اینکه نشستند گفتگو کردند، میوه آوردند و پذیرایی کردند، چاقوهایی آورد که از حد عادی هم تیزتر بود. به تک تک اینها چاقو دادند. «سِکّین» یعنی آرامش، چاقو چه ربطی به آرامش دارد، بعضی از اهل لغت این را نقل کردند که سِکّین از این باب گفته شده که جان حیوانی را که جان دارد به سکونت می‌رساند و می‌گیرد. «وَ قالَتِ اخْرُجْ عَلَيْهِنَّ» بعد یوسف را به گونه‌ای آماده کرده بود، یوسف غلامش بود و جایی که گناه و خطا نبود مجبور به اطاعت بود. در بعضی نقل‌ها دارد، مرحوم علامه طباطبایی می‌فرماید: همه با بهترین لباس‌ها و آرایش آمده بودند چون دعوت به یک جلسه رسمی شده بودند. در این حالت زلیخا به یوسف گفت: «اخْرُجْ عَلَيْهِنَّ» نشان می‌دهد این جای دوری نبود. یا در قسمتی بود که مخصوص پذیرایی بود مثل آشپزخانه، یا در صندوق خانه‌ای بوده که جلویش پرده بوده که دیده نشود. یوسف آماده بود که هر زمان صدایش زد، بیاید. یکباره وسط پذیرایی که چاقو دست زنان بود، دستور داد بیرون بیا! «اخْرُجْ عَلَيْهِنَّ» بر اینها وارد شو! می‌‌خواست کاملاً ناگهانی باشد. بنا بود تا صدا زد یوسف بیاید.