خیلی از مفسرین گفتند: «فَلَمَّا سَمِعَتْ بِمَكْرِهِنَ» مکر زلیخا این بود که تمام شایعات را عمداً کردند تا زلیخا مجبور شود یوسف را نشان بدهد. می‌گویند: عمداً این افشاگری را کردند که زلیخا تحت فشار قرار گیرد و مجبور شود یوسف را نشان بدهد. دوست داشتند بدانند یوسف کیست و چرا زلیخا اسیر یک برده شد؟ زلیخا از این فرصت استفاده کرد و به صورت ناگهانی او را وارد جلسه کرد. «فَلَمَّا رَأَيْنَهُ أَكْبَرْنَهُ» تا چشم اینها به یوسف افتاد، چاقو و ترنج دستشان بود. ترنج در اینجا همان بالنگی است که داریم. بالنگ میوه پذیرایی برای ما نیست. شاید آن زمان در مصر نوعی از این بالنگ بوده که قابل پذیرایی بوده است. پوست بالنگ محکم است و نیاز به چاقوی تیز دارد و عمداً چاقوی تیز گذاشته بودند. همان زمانی که پذیرایی شروع شد، یکباره یوسف وارد شد. آنقدر این حالت مبهوت کننده می‌شود به طوری که اینها همه از وجودشان خالی شدند. در نگاه به یوسف از خود‌ بی‌خود شدند. دست‌هایشان را با چاقو می‌برند. «فَلَمَّا رَأَيْنَهُ أَكْبَرْنَهُ» آن چیزی که شنیده بودند، هزاران هزار بار آن را عمیق‌تر کنند، از جهت زیبایی و جمال، آن هم یوسفی که علاوه بر زیبایی، رفتارش هم زیبا بود. نقل شده زلیخا حدود هفت سال ناز می‌کشید که نگاهش کند و نگاه به زلیخا نکرده بود. آن حقیقت زیبایی یوسف که اکتسابی بود، زیبایی سیرت یوسف است که قرآن این را بزرگ می‌کند. زیبایی صورت که خلق است و انسان دخیل نیست. اگر دنبال کسی هستیم که ببینیم چیست، برای ازدواج چه خانم و چه آقا، نه اینکه زیبا نباشد، اما بداند زیبایی کار او نیست. زیبایی خلق خدا بوده است. لذا زیبایی دلیل خوبی نیست اما سیرت و اخلاق را اختیاراً ایجاد کرده است. زیبایی و زشتی دلیل بر خوبی و بدی نیست. زیبای مطلق مثل یوسف(س) کم است. «فَلَمَّا رَأَيْنَهُ أَكْبَرْنَهُ» وقتی دیدند، دیدند خیلی عظیم‌تر از چیزی است که تصور کرده بودند. «وَ قَطَّعْنَ أَيْدِيَهُنَّ» آنقدر مجذوب شدند، آنقدر از خود بی‌خود شدند در نگاه به جمال یوسف که دیگر وجودشان از خودشان خالی شد. به طوری که این چاقوی تیز «قَطَّعن» باب تفعیل است. یعنی اینها دست را می‌بریدند و مکرر دست را بریده بودند. «وَ قُلْنَ حاشَ لِلَّهِ» خدا منزه است! این بشر نیست. «ما هذا بَشَراً إِنْ هذا إِلَّا مَلَكٌ كَرِيمٌ» او فرشته است. چون اینها بت پرست بودند، تمام زیباترین مظاهر که در نظر می‌گرفتند، این زیبایی را مظهر یک فرشته‌ای می‌گرفتند. آن زیبایی فرشته برای اینها غیر قابل تصور است، چون دیگر با چشم محسوس برای آنها دیدنی نبود. اینها به اینجا که می‌رسند آن اعتقادی که دارند، می‌گویند: این همان فرشته است که تمام زیبایی‌ها از او نشأت گرفته است. هرچه در عالم زیباست و زیبایی از او نشأت می‌گیرد این همان فرشته است. «ما هذا بَشَراً إِنْ هذا إِلَّا مَلَكٌ كَرِيمٌ» این ملک زیبایی است. این کریم است. این فرشته است و بشر نیست.