زلیخا هم دید اینها دستهایشان را بریدند، دیگر نمیتوانند کتمان کنند. از طرف دیگر اینها کلامی را بر زبان آوردند که این انسان نیست. اینکه گفتند: این ملک کریم است و این ملک کریم بودن را اقرار کردند، زلیخا را تطهیر کردند. یعنی تو حق داشتی و ملامت ما بیجا بود. اینکه تو اینطور دلداده شدی، حق با توست. اینها با یک نظر و زلیخا چندین سال است صبح تا شب او را میبیند. «قالَتْ فَذلِكُنَّ الَّذِي لُمْتُنَّنِي فِيهِ» (یوسف/32) زود استفاده کرد. «فَذلِکُنَّ» این با اشاره، اشاره حسی است. یعنی دیگر جایی برای اینکه بگوید یوسف، نه! این، دیگر جای کتمان نبود. این بود که مرا به این واداشت! «وَ لَقَدْ راوَدْتُهُ عَنْ نَفْسِهِ» تا میبیند اینها هم اقرار کردند، از قبح مسأله در این جلسه ریخته میشود. در جریان «غلقت الابواب» همه درها را بست، همه را بیرون کرد. خودش با یوسف تنها بود و میخواست کسی نفهمد. اما اینجا وقتی شدت پیدا کرد و مکر اینها ضمیمه شد، آمده در مرئی و منظر و اول اقرار نمیکند. وقتی اینها اقرار کردند که زلیخا حق دارد. تا به جایی رسید که اینها هم اقرار کردند، زلیخا گفت: «وَ لَقَدْ راوَدْتُهُ عَنْ نَفْسِهِ» به عزیز مصر گفت: یوسف اراده سوء به اهل تو داشت. جزای این چیست؟ ولی اینجا خودش اقرار کرد. وقتی گناه علنی شود و اقرار علنی شود، قبح مسأله ریخته شده است. لذا اینجا بر یوسف خیلی سخت بود. سختترین لحظه برای یوسف بود که زنان و زلیخا در اظهار عشق به یوسف هیچ حریم پنهانی را نمیخواستند رعایت کنند. فشار به یوسف شدید شد. از همان جلسه همه اظهار عشق و علاقه کردند. «فَاسْتَعْصَمَ» زلیخا گفت: من او را دعوت کردم و یوسف زیر بار نرفت.
«استعصم» که در باب افتعال رفته است، طلب نیست. زیادت حروف است که زیادت حروف بر شدت دلالت میکند. فقط زیادت حروف است که زیادت حروف بر شدت دلالت میکند. یعنی عصمت شدیدی ورزید. نه طلب عصمت کرد. «وَ لَئِنْ لَمْ يَفْعَلْ» اگر این کار را از این به بعد نکنید، تا حالا با او مدارا کردم. اما از این به بعد «ما آمُرُهُ لَيُسْجَنَنَّ وَ لَيَكُوناً مِنَ الصَّاغِرِينَ» به زندان میاندازم آن هم زندان با تحقیر! این سه آیه پشت سر هم بحث را به نتیجه میرساند. نکات عالی در اینجا آمده هم نسبت به خود این قضیه، نگاه اخلاقی، هم بحثهای انفسی مسأله که خیلی مباحث جالبی دارد و هم نکات تفسیری که اینجا ذیل اینها باید بیاید.