یکوقت حالات درونی ما، ما را به هم میریزد. یکوقت جسمی است، هوا گرم میشود. من حالت عصبی پیدا میکنم. یا غذای تندی میخورم. یا کمبود آهن دارد، ویتامین دِ کم است. به هم ریخته است، کم حوصله است، پیامبر اکرم فرمودند: اگر دیدی کسی پرخاشگری میکند به او گوشت بدهید. گاهی مبنا این است که آرامش به هم میریزد. گاهی تربیت خانوادگی است. وقتی آدم در یک خانوادهای بزرگ شود که دائم حالت تشنج داشته است، دعوا و عصبانیت بوده است، البته اینها رافع مسئولیت نیست. بعضی میگویند: شما که نمیدانی خانه ما اینطور بود. خوب آیا شما هم جواز داری به خدا بگویی: چون خانه ما اینطور بود من این گناه را انجام دادم؟ دانشآموزانی به من گفتند: خانه ما چنین است، خانواده ما چنان است. گفتم: اگر الآن یک بسته بزرگ پول اینجا بگذارم برمیداری یا نه؟ گفت: برمیدارم. گفتم: پدر و مادر شما فقیر هستند. بگو: من باید فقیر باشم، نمیشود بردارم. چطور پول را برمیداری؟ میشود بگویم: ولش کن! یک کسی قاتل باشد و او را دادگاه ببرند. بگویند: دلیل اینکه شما قتل انجام دادی، خانواده ما قاتل بودند. ببخشید اینها را آزاد کنید! ایشان مسئولیتی ندارد. نه! ما عقل و اراده داریم. یکوقت مجنون و دیوانه هست، یک اتفاقی برایش افتاده مجنون شده، او تکلیف ندارد. اما من تکلیف دارم. به اندازهای که میفهمم تکلیف دارم. گاهی عصبانیت من است که مرا به هم میریزد.
شاید در فیلمها دیده باشیم طرف عصبانی میشود و لا اله الا الله میگوید. بفهمم اثرات عصبانیت من چیست و چه بلایی سر من میآورد که این آرامش را به هم میریزد. به عنوان مرکب شیطان گفتند. شیطان سوار آدم عصبانی است. امیرالمؤمنین(ع) فرمودند: عصبانیت چه بلایی سر شما میآورد، «تُغیر المنطق» نطق شما را عوض میکند. آدمی است که با ادب حرف میزند. در عصبانیت یک چیزهای دیگر میگوید. ریشه استدلال را قطع میکند. وقتی عصبانی میشوی، ریشه استدلال را قطع میکند. بی حساب و کتاب و از روی عصبیت حرف میزنی. فهمت را پاره پاره میکنی. دیگری هم بخواهد یک چیزی به تو بگوید، متوجه نمیشوی. بعد از عصبانیت میگویی: یک کسی نبود این را به من بگوید؟ بود و به تو گفتند و نفهمیدی. یعنی آدم یک موجودی میشود که با سرعت میرود ولی فرمان ندارد. اگر خدای نکرده زخم زبانی به کسی بزنم، در موقعی که به هم ریخته هستم. بیست سال پیش یک کسی حرف نامربوط بزند یادت هست، زخمش بر دلت تازه است. آدم در زمان عصبانیتها زخم به دل دیگران میزند. یکوقت با گذشت پنجاه سال هنوز زخم بر دلش هست. هیچ عاقلی نمیپذیرد که عصبانیت رافع مسئولیت باشد. با آرامش خیلی میتوان به خدا نزدیک شد. «فالصقوا علی الارض» به زمین بچسبید، یعنی آرام باشید. در آن لحظه تصمیم نگیر و تنبیه نکن. من میگویم بگذارید پنج دقیقه، اصلاً سی ثانیه بگذارد از لحظه عصبانیت، ببین میتوانی کلماتی که در لحظه عصبانیت گفتی را الآن بگویی؟ یکی از دوستان ما در زندان مسئول است، یکی از متهمها قتل انجام داده بود. مجرم آدم خوبی بود منتهی یک لحظه عصبانی شده بود و با یک وسیله بُرنده مرتکب قتل شده بود. سر یک مسأله مالی بی ارزش با صاحب ملک دعوا کرده بود و او را کشته بود، فقط بخاطر اینکه یک قیچی کنار دستش بود. مسئول زندان تعریف میکرد، میگفت به او گفتم: اگر پنج دقیقه قبل از این قتل میگفتم: فلانی شما حاضر هستید با این قیچی کسی را بکشید؟ میخندید. این چه حرفی است؟ در مورد من چه فکر کردید؟ پنج دقیقه بعد شما این کار را کردید. شما فرق کردی و یک آدم دیگر شدی. اگر در آن لحظه توانستی با یاد خدا، حتی اگر ظلم کرده، دعوا بر این است که حق با من است و دیگری ظلم کرده است، خدایا تو ظلم مرا از این نگهدار. خدایا من میدانم این ظلم او گم نمیشود.