سیزده سال که پیامبر در مکه بودند، چقدر خودش را آزار دادند و یارانش را شکنجه کردند. مسلمان‌ها اینقدر در مضیغه بودند برای مدتی به یک کشور خارجی رفتند و سه سال مسلمان‌ها را از شهر اخراج کردند. این تحریم‌ها که این روزها در کشور ما هست، سخت ترینش در زمان پیامبر بود. امام(ره) سال آخر جنگ، یادم هست یکوقتی از ملت ایران تقدیر کردند که شما چه استقامتی کردید؟ آنجا فرمودند: اما دشواری‌های ما با دوره شعب ابی طالب خیلی فاصله دارد. گاهی بخاطر گرسنگی آدم‌های بزرگ گریه می‌کردند. جا نداشتند بخوابند، خرید و فروش ممنوع بود. رفت و آمد و ازدواج ممنوع بود. از تحریم‌‌هایی بود که تاریخ به خود ندیده است. تا اینکه خواستند پیغمبر را بکشند. پیغمبر هم فرار کرد و به مدینه رفت. تعدادی از مسلمان‌ها به مدینه آمدند و امکان تازه‌ای فراهم شد و کمتر از یک سال نگذشته بود جنگ‌ها تحمیل شد. پشت سر هم جنگ می‌کردند. جنگ بدر، جنگ احد، جنگ خندق، شش سال گذشت! پیامبر خواب دید که به مکه رفته و سر تراشیده، کلید کعبه هم دستش دادند. آنجا عمره به جا می‌آورد. خوابش را برای اصحابش تعریف کرد و فرمود: امسال به مکه می‌رویم. با سلاحی که آنوقت‌ها مرسوم بوده که یک شمشیر قلاف شده‌ای بوده است. آن را همراه می‌برد که همه می‌بردند ولی با لباس احرام و با شتر، وسیله جنگ اسب بوده است. وسیله غیر جنگی شتر بوده است. نزدیک مکه رسیدند، جایی به نام حدیبیه، یک نفر را به نام نماینده فرستاد که ما برای زیارت آمدیم. آنها آن نماینده را نگه داشتند. به طوری که مسلمان‌ها دلواپس شدند و گفتند: او را کشتند. باز پیغمبر قاصد فرستاد که ما برای زیارت آمدیم. یعنی برخورد با یک مخالف، ابوسفیان یک کسی را به نام سهیل بن عمر فرستاد با پیغمبر مذاکره کند. مذاکره مقداری طول کشید و به تفاهم رسیدند که باشد. یک صح نامه بنویسیم. نویسنده علی بن ابی طالب(ع) است. املاء کننده پیغمبر است. 1400 نفر از مسلمان‌ها در منطقه حدیبیه نزدیک مکه بودند. ایام حج بود و تصمیم این کار در ایام شوال صورت گرفت. ما در ماه شوال هستیم. فرمود: علی جان بنویس بسم الله الرحمن الرحیم، سهیل گفت: نه، ما این را قبول نداریم. پیغمبر فرمود: علی جان، یعنی اینجا مدارا کرد. بین محمد رسول الله و سهیل بن عمر صلح‌نامه‌ای است. گفت: اگر ما شما را به رسالت قبول داشتیم، اصلاً دعوا نداشتیم. شما اسم خودت و اسم پدرت را باید بنویسی. باز پیغمبر اینجا کوتاه آمد و مدارا کرد. وقتی ما با مخالف مدارا کنیم، بعدها چه شیرینی‌هایی، چه برکاتی، چه میوه‌هایی خواهد داشت. بند اول این بود که ده سال جنگ متوقف شود. چون آنها پشت سر هم به مدینه حمله می‌کردند. پیامبر هم فرصت اینکه اسلام عزیز را عرضه کند و معارف دین اسلام را بازگو کند، نداشت. آنها دوست نداشتند اسلام تبیین شود و به گوشها برسد. پشت سر هم فرصت را می‌گرفتند و به جنگ مشغول می‌کردند. جنگ هم تلخ است. یا کشتن و کشته دن، یا خرابی، یا جراحت، یا اسارت همه تلخ است. بند دوم این بود که هرکس از اصحاب پیامبر برای تجارت یا حج و عمره به مکه بیاید در امان باشد. جاده‌ای که مشرکین برای تجارت به شام و فلسطین می‌رفتند، از کنار مدینه می‌گذشت. مدینه هم دست مسلمان‌ها بود. آنها هم باید در امنیت باشند. بند سوم این بود که هر طایفه و قبیله‌ای می‌تواند با پیامبر یا با قریش پیمان ببندد. چهارم اینکه پیامبر و یارانش آن سال وارد مکه نشوند. به مدینه برگردند. پذیرش این خیلی سخت بود. پیامبر فرمود: من اینطور در خواب دیدم! بعضی‌ها با تندی با پیامبر حرف زدند. رسالت پیامبر را با لحنشان انکار کردند. شما پیغمبر هستی! این خواری و ذلت را می‌پذیری؟ پیغمبر فرمود: خدایی که مرا به رسالت اعزام کرد این دستور را به من داده است. بعد هم امضاء شد و دو نسخه از روی صلح‌نامه نوشتند. یک نسخه دست آنها و یک نسخه دست مسلمان‌ها بود. مسلمان‌ها زیارت نرفته برگشتند و اینجا مدارا کردند و کوتاه آمدند. با اینکه چند نفر را کشته بودند و چه جنگ‌هایی را پشت سر گذاشته بودند.