امام هشتم فرمودند: «لیس لبخیل راحة و لا لحسودٍ لذة» انشاءالله هیچکسی بخیل نباشد. خسیس نباشد. آدم بخیل راحتی ندارد. بخیل نمی‌خواهد خیر به خودش و دیگران برساند. «و لا لحسودٍ لذة» لذت نمی‌برد، دائم غصه می‌خورد که چرا فلانی جلو افتاد؟ چرا فلانی پیشرفت کرد؟ چرا فلانی وضعش خوب است؟ دائم پریشان است. یعنی هیچوقت به آقایی نمی‌رسد. کسی آقا می‌شود که دلسوز و خیرخواه دیگران باشد. از پیشرفت دیگران لذت ببرد. این حسادت در بین خانواده‌ها زیاد است. امام سجاد(ع) فرمود: من بعضی بچه‌ها را خیلی دوست دارم. امام باقر امام است و امتیازاتی دارد. امر خداست او را بیشتر دوست بداریم. ولی فرمود: در پنهانی به او محبت می‌کنم مبادا برادرها به حسادت بیافتند. اگر یک کسی را بیشتر دوست داریم، عنوان‌های خدایی و الهی و واقعی یک وجهی دارد که باید این را بیشتر احترام کرد. احترام را دور از چشمئ بقیه انجام بدهیم که این حسادت را تحریک نکند. در روایت داریم کاری که برای حضرت یوسف(ع) پیش آمد، حضرت یوسف جمال داشت، به مراتب از زیبایی ظاهری، زیبایی معنوی داشته است. آن جاذبه قوی است. یعنی آن چیزی که آدم را می‌کِشد، روح است و جان است و زیبایی درونی افراد است. زندانیان هم عاشق او می‌شدند، کافران هم عاشق او می‌شدند. حضرت یعقوب در تربیت بچه‌ها کوتاهی نکرده بود و مال حلال به آنها داده بود ولی حسادت چقدر مفاسد دارد که حضرت یوسف جمال و کمال و برجستگی دارد، برادرها نتوانستند تاب بیاورند. او را از چشم پدر دور کردند و او را نابود کردند. لاوی برادر بزرگتر بود، گفت: من طاقت دست و پا زدن ندارم. ریشه تمام درگیری‌های عالم و اتفاقات یکی حسد است. اول قتلی که روی کره زمین اتفاق افتاد توسط قابیل بود که هابیل را کشت. بخاطر اینکه هردو در خانه خدا هدیه دادند، یکی قبول شد و یکی قبول نشد. گفت: چرا این قبول شد و برای من نشد؟ حالا او بهترین گوسفند را داده بود و این بدترین زراعتش را داده بود. برادرش را کشت و نابود کرد. حسادت ریشه طرف را می‌زند. ابلیس بر حضرت آدم حسادت ورزید. چرا خدا یک امتیازاتی به او داده و به من نداده است؟ دو تا جاری، دو تا خواهر، دو تا عمو، دو تا خاله به هم حسادت می‌کنند. به یکی یک مقدار بیشتر محبت کند، قیافه‌اش عوض می‌شود.