حارث بن نُعمان، آدم خیّری بود. خبر دادند اتاق خالی دارد. پیغمبر فرمودند: اینقدر برای انصار و افراد بی بضاعت رو زدیم دیگر خجالت میکشیم به این آقا بگوییم یک اتاق هم به داماد ما بده. خبر به حارث بن نعمان رسید. گفت: یا رسول الله! من و مالم فدای خدا و پیغمبر! نزد من چیزی از این محبوبتر نیست که شما امر کنی و من در اختیار شما قرار بدهم. یک اتاق در اختیار این بزرگواران گذاشت، حضرت زهرا میفرماید: یک پوست گوسفند داشتیم که زیر میانداختیم و بعضی مواقع هم پهن میکردیم که حیوانی روی آن علف بخورد. یک زندگی بسیار ساده ولی پر از مهر و محبت و صفا و صمیمیت! این آیه قرآن در مورد این بزرگواران است «مَرَجَ الْبَحْرَيْنِ يَلْتَقِيانِ، بَيْنَهُما بَرْزَخٌ لا يَبْغِيانِ، يَخْرُجُ مِنْهُمَا اللُّؤْلُؤُ وَ الْمَرْجان» (الرحمن/19-22) دو دریای نور و رحمت به هم متصل میشوند، «بَرْزَخٌ لا يَبْغِيانِ» پیغمبر است که بین اینها واسطه و دلال است. «يَخْرُجُ مِنْهُمَا اللُّؤْلُؤُ وَ الْمَرْجان» هم امام حسن و امام حسین هستند. فرمودند: خانمها بروند، رفتند ولی در تاریکی دیدند خانمی ایستاده است. پیغمبر خدا فرمودند: شما چرا نرفتی؟ اسماء بنت عمیس بود همسر جعفر طیار، خیلی خانم بزرگواری بود. عرض کرد: یا رسول الله! من قصد مخالفت با شما را نداشتم. ولی روزهای پایانی عمر همسرتان حضرت خدیجه(س) حضرت بیتابی میکردند و نگران بودند. گفتم: چرا ناراحت هستید؟ فرمود: من یک دختر دارم، روزی عروس میشود و عروس نیاز به مادر دارد و شب عروسی تنهاست. من نیستم کمک او کنم، شما جای خالی مرا پر کن! پیغمبر خیلی متأثر شد و گریه کرد. گفت: من به نیابت از حضرت خدیجه ماندم تا کمک کنم. تا یک هفته ماند کارهای حضرت زهرا را بکند به نیابت از حضرت خدیجه(س).
پیامبر سفارشاتی به حضرت علی کرد که یا علی با لطافت و با محبت برخورد کن. حضرت زهرا(س) هم در هیچ موردی حضرت علی را وادار به کاری نکردند. هیچوقت او را ناراحت نکردند. حضرت علی میفرماید: هروقت وارد خانه میشدم همه غمها و غصهها از دل من بیرون میرفت. اینها برای ما الگو هستند.