این «من حیث لا یحتسب» خیلی آدم را آرام می‌کند. ما محاسبات غلطمان که ظاهر درستی دارد باعث می‌شود اشتباهاتی بکنیم. حضرت نوح(ع) پسری دارد که داستانش را شنیده‌اید. اما یک قصه‌ای از مکالمه‌ای در قرآن هست، این پسر می‌بیند طوفان است و آب در حال بالا آمدن است. نشانه‌های قهر الهی می‌آید. می‌گوید: به نوک کوه پناه می‌برم. این محاسبه از جهت عقلی کاملاً درست است. هرجا را بخواهد آب بگیرد، هرچه ارتفاع بالاتر برویم احتمال خطر برای ما کمتر می‌شود. پس این محاسبه از حیث عُقلایی کاملاً درست است. جواب داد یا هلاک شد؟ هلاک شد و از بین رفت. چرا محاسبه‌ای که کاملاً درست است غلط جواب می‌دهد؟ چون راه نجات همانی است که خدا قرار می‌دهد. کشتی نجات کشتی حضرت نوح است. این کشتی را خدا تضمین کرده نجات پیدا می‌کند، جاهای دیگر هم هرچه به ذهنت برسد، درست است بالای کوه می‌روم، چون خدا گفته نیست و راه نجات نیست، واقعاً اتفاق نمی‌افتد و نمی‌شود. «ان الحسین مصباح الهدی و سفینة النجاة» وقتی کشتی نجات حضرات اهل‌بیت(علیهم‌السلام) شدند، حالا طرف می‌بیند از این حرف‌های خوب ساختگی دلی، عرفان‌های ساختگی دلی، یکوقت می‌بینی طرف در یک موقعیت دو تا مشکل هم دارد. در این موقعیت این مسأله را می‌گوید، فردا روز حالش عوض می‌شود و چیز دیگری هم می‌گوید. «ان الحسین مصباح الهدی» کشتی نجات و چراغ هدایت اوست. اهل‌بیت هستند، اگر به آن طرف نرفتی هی می‌گویی: من راه‌های خوب شدن، خوب زیستن را بلد هستم، اما راه نجات هم هست یا نیست؟ تضمین و ضمانت اجرایی نجات تو در کجاست. اگر کسی به کشتی حضرت نوح یقین پیدا کرد، هرچه موج بلند ببیند، هرچه طوفان ببیند، خدا ضمانت کرده است. واقعاً دل حضرت نوح تزلزل داشت؟ می‌گفت: ممکن است خدا العیاذ بالله در نگهداشتن این کشتی ناتوان باشد؟ آن طوفانی که کوهها را در برمی‌گیرد به کشتی آسیب نمی‌رساند. خدا را ساربان خلقت، آن کسی که به دست اوست «بیده الملک» اینها باعث می‌شود آدم آرام شود. باعث می‌شود آدم عاقبت مفسدین و ظالمین را ببیند. وقتی نگاه می‌کند می‌بیند همه چیز آنطور نبود که او فکر می‌کند. تصویر قدرت در ذهن ما شکل می‌گیرد که می‌ترسیم. پیغمبر ما می‌گوید: «لا تَخَف» نترس، خدا با ماست. اگر خدا با کسی شد، خدا در ابزار محدودیت ندارد. ذهن ما در ابزار محدودیت دارد. می‌گوید: می‌خواهم مشکلم حل شود باید پولدار شوم. خدا در ابزار محدودیت ندارد. من اینجا نشستم، اگر بگویم: می‌خواهم مشهور شوم، باید یک لوازمی را رعایت کنم. اما اگر خدای نکرده نیت من خدایی نباشد، استاد ما می‌فرماید: زبان من هم سرباز خداست. یکباره یک چیزی را اشتباه می‌گویم و آبروی خودم را می‌برم. فکر می‌کنم چقدر محاسبه کردم، مطالعه کردم، این سرباز خداست، تو می‌خواستی با خدا بجنگی؟ می‌خواستی بر خلاف مشیعت الهی عمل کنی؟ خودت را خیلی بزرگ دیدی. اما خودت را در این مسیر بسپار، انجام وظیفه کن، توکل داشته باش، رودخانه تو را می‌برد.