بعد هم نزد حضرت شعیب می‌رود و ده سال چوپانی می‌کند و بعد بنی اسرائیل را نجات می‌دهد. روبرو آب رود نیل است. پشت سر لشگر فرعون است. ولی می‌گوید: «إِنَ مَعِي رَبِّي سَيَهْدِينِ» (شعرا/62) خدا با من است. همه درها بسته، پشت سر فرعون و لشگریانش و رو‌به رو هم آب است ولی خدا می‌تواند راه را باز کند. به آب فرمان می‌دهد راه باز شود، آن طرف رود نیل بروند و بعد فرعون و لشگرش بیایند غرق شوند. تمام امپراطوری مصر بسیج شدند حضرت موسی و بنی اسرائیل را ریشه کن کنند و نابود کنند ولی خدا می‌خواهد اینها را زنده نگه دارد و وارث کند. قبول کنیم که همه کاره خداست. داستان حضرت ابراهیم(ع) که بت‌های نمرود را شکست، چون ادعای خدایی می‌کردند. همه بسیج شدند و آتشی برافروختند که پرنده‌ها نمی‌توانستند پرواز کنند. ولی او را در آتش انداختند. خدا آتش را برای او برد و سلام قرار داد. خیلی جاها خدا ما را به بن بست برده است. جایی که درها از همه طرف بسته شده است. درهای آسمان، درهای زمین، خدا می‌خواهد قدرت خودش را نشان بدهد. اضطرار یعنی اینکه آدم مضطر می‌شود، از همه جا می‌برد، آنجا خدا بروز و ظهور دارد. یکی از ادله‌ی محکم توحید همین است. هرکس که می‌گوید: من چیزی را قبول ندارم ولی در شداید و سختی‌ها، ناخودآگاه فطرت و توحید او بروز و ظهور می‌کند. روایتی در کافی شریف است. یک نفر از ملحدین و منکرین خدمت امام صادق(ع) آمد و گفت: برای من خدایی که می‌گویی هست را ثابت کن. حضرت فرمودند: تا به حال سوار کشتی شدی؟ گفت: بله، شده که کشتی در گرداب بیافتد؟ طوفانی شود و از همه ‌جا قطع امید کنی؟ گفت: شده. گفت: آن زمان که از همه‌جا نا امید هستی و راه به جایی نداری، چطور؟ گفت: چرا، آن موقع متوجه شدم که قدرتی هست که می‌تواند مرا نجات بدهد. گفت: همان خداست. همان کمونیست که در هواپیما می‌نشیند و همه درها بسته می‌شود، می‌گویند: اعلام خطر، وضعیت قرمز، ناخودآگاه یکی را صدا می‌زند. اسمش را هرچه می‌خواهی بگذار. «فَإِذا رَكِبُوا فِي الْفُلْكِ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ» (عنکبوت/65) ولی وقتی کشتی به ساحل نجات می‌رسد «إِذا هُمْ يُشْرِكُونَ» راه شرک را در پیش می‌گیرند و خدا را فراموش می‌کنند. در خوشی و ناخوشی خدا را یاد کنیم. بعضی فقط در گرفتاری خدا را صدا می‌زنند، این اشتباه است. یا داستان حضرت یوسف(ع) نکته‌های توحیدی بسیار زیادی دارد. همه جمع شدند حضرت یوسف را نابود کنند، در چاه انداختند، به بردگی فروختند. آلوده به گناهش کنند، در زندان انداختند. همه جمع شدند او را زمین بزنند، ولی خدا خواست او را عزیز کند. روایت نورانی که در نهج‌البلاغه هست، امیرالمؤمنین می‌فرماید: «مَنْ أَصْلَحَ فِيمَا بَيْنَهُ وَ بَيْنَ اللَّهِ أَصْلَحَ اللَّهُ مَا بَيْنَهُ وَ بَيْنَ النَّاسِ» (كافى، ج 8، ص 307) اگر رابطه با خدا محکم شود، خدا هم بین او و مردم اصلاح ایجاد می‌کند و از چیزی ترس ندارد. شریعتی: یکی از مشکلات ما این است که در مشکلات نگاهمان به خودمان است و به توانایی خودمان تکیه می‌کنیم. حاج آقای فرحزاد: اعتماد به نفس خوب است ولی اعتماد به نفسی که نفسمان را از خدا بدانیم. حافظه‌ای که خدا داده، هوش و استعدادی که خدا داده، دست و بازویی که خدا داده است. علت زمین خوردن ما این است که یا به خودمان منهای خدا تکیه می‌کنیم یا به مردم، پدر و مادر، دوست و رفیق، معلم و مربی، کتاب و حافظه، دکتر مرا خوب کرد. دارو مرا خوب کرد. باید بگوییم: خدا به وسیله پزشک و دارو مرا خوب کرد. یعنی خدا را در همه جا ببینیم و بیابیم و به او نسبت بدهیم. همه خوبی‌ها را به او نسبت بدهیم. همه حوادث به اذن خداست.