هفته گذشته روایتی را خواندیم، روایت اول چهل حدیث حضرت امام هست. اگر دوستان میخواهند ذیل این قضیه بیشتر مطالعه داشته باشند، یک منبع خوب همین است. روایت اول عرض کردیم که حضرت گروهی را برای جنگ فرستاده بودند، برگشتند. حضرت گفتند: چقدر خوب کردید در جنگ بودید. اما جهاد اکبر، چه خوب است شما جهاد اصغر انجام دادید ولی جهاد اکبر. آنها سؤال کردند و حضرت پاسخ دادند: جهاد اکبر جهاد با نفس است. در حالی که معمولاً تصویر ذهنی افراد از جهاد خونریزی و شمشیر است. ولی حضرت میفرماید: جهاد اصغر جهاد کوچک است و جهاد اکبر با نفس است. خیلی از افراد را دیدیم در بسیاری از جنگها موفق بودند ولی در جنگیدن با نفس نتوانسته پیروز شود. پیامبر اکرم آمدند دیدند چند جوان دارند با همدیگر مسابقه قدرت میدهند. آمدند به حضرت گفتند: ببینید کدامیک از ما قویتر هستیم. قدرت بیشتری داریم؟ حضرت فرمودند: کسی که میتواند با نفسش مبارزه کند. لذا آدمهایی را میبینیم قوی هیکل هستند اما در مقابل نفس اینقدر ضعیف هستند و راحت زمین میخورند. نفسش میگوید: عصبانی شو، اینجا خدای نکرده حرف بدی بزند، اینقدر راحت انجام میدهد. چنان شکست نفسش را خورد که نفسش امیرش شد. نگاه میکنی یک بدن چالاک و یک جسم عالی در خدمت یک نفسی که دارد از آدم سواری میگیرد. بنا داریم انشاءالله جلوی این نفس را بگیریم. آرام باش، من سوار تو هستم! میخواهم آنطور که من میگویم بروی. آنطور که خدا دوست دارد بروی. نه آنطور که خودت دوست داری.
امام(ره) در کتابشان قدم اول را مسأله تفکر میدانند. ایشان میگوید: یک لحظه فکر کردن به اینکه خدایی که مرا آفریده برای همین دنیا آفریده، من به حیوانات که نگاه میکنم خیلی از من قویتر هستند. در بویایی، در شنوایی، خیلی امتیاز دارند. پس خدایا چرا اشرف مخلوقات ما هستیم؟ «تبارک الله احسن الخالقین» به ما میخورد؟ یا نه من فرق میکنم، انسان است، نوعش فرق میکند. خدا یک مفهوم بالاتر و زیباتری خلق کرده که گفت: «إِنِّي أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُون» (بقره/30) این مثل خلقهای دیگر نیست. من خدا یک چیزی میدانم که شما ملائکه هم نمیدانید. ما مخلوق خاص خدا هستیم که یک فرقهای ویژه داریم. اگر خدا برای من تکلیف گذاشته و برای حیوانات نگذاشته به صورت ظاهر یعنی من یک امتیازاتی دارم، یک فهم و درکی دارم، یک ظرفیت وجودی و بالا رفتنی دارم که میتوانم از ملائکه بالاتر بروم. «ثُمَّ دَنا فَتَدَلَّى» (نجم/8) یک اتفاقاتی میافتد، من آدم هستم. اصلاً ارزش ندارد و شأن من نیست بخواهم در مرحله حیوانی خودم را تنزل بدهم. شیطان چه میکند «بَلْ سَوَّلَتْ لَكُمْ أَنْفُسُكُم» (یوسف/18) آنجا که برادرهای یوسف(ع) پیراهن خونی را نزد پدر آوردند. پدر گرگ او را درید. شما دروغ میگویید و یک امر زشتی را زیبا جلوه میدهید. چه کسی این کار را میکند؟ نفس شما، دارد یک کار زشتی را زیبا جلوه میدهد. کار زشت شما حسادت کردن به برادرتان بود. کار زشت شما این بود که خواستید او را از بین ببرید تا خودتان بالا بروید. اما توجیه میکنید که ما میخواهیم کمک پدر باشیم و بعداً توبه میکنیم و قصهی حضرت یوسف(ع). نفس این بلاها را سر آدم میآورد. شیطان و نفس کنار همدیگر یک ترکیب وحشتناک پیش میآید. یک آدمی که مست لا یعقل است، چاقو هم دستش بدهیم. بستر و برندگی چاقو هردو با همدیگر جمع شود، خیلی وحشتناک میشود.