علقمه موج شد، عکسِ قمرش ریخت به هم
دستش افتاد زمین، بال و پرش ریخت به هم
تا که از گیسویِ او لختۀخون ریخت به مشک
گیـسویِ دختـرکِ منتـظرش، ریخت به هم..
تیـر را با سـرِ زانـوش کشیـد از چشـمش
حیف از آن چشم،که مژگانِ ترش ریخت به هم
خواهرش خورد زمین، مادرِ اصغر غش کرد!
او که افتاد زمیـن، دور و برش ریخت به هم
قبـل از آنیـکه بـرادر بـرسـد بـالیـنش
پـدرش از نجف آمـد، پدرش ریخت به هم
به سـرش بـود بیـاید به سـرش ام بنـین
عوضش فاطمه آمـد به سرش ریخت به هم
https://eitaa.com/samtekhodababaali