وقتی میان خون و آتش، صدای گریهاش، دل سنگ را میلرزاند و پاهای تاولزدهاش، سختیها را گلایه میکرد، همه چشمها کور بودند و دلها سنگینتر از آن بود که بار سنگین دلش را سبکتر کند...
آن شب که کوه بغضهایش در برابر سر بریده بابا سرباز کرد، چه رسوا شدند آنان که فکر میکردند حسین در کربلا ماند...
السلام علیڪ یا سیدتنا رقیه س
🌴🏴🌴