سال 1361 در عملیات بیتالمقدس
در حین عملیات به سختی مجروح شد،
ترکش به سرش خورده بود. ب
ا اصرار او را به بیمارستان صحرایی بردیم.
شهید کاظمی میگفت
«کسی نفهمد من زخمی شدم.
همین جا مداوایم کنید. م
یخواست روحیهی نیروها خراب نشود.»
دکتر گفت «
این زخم عمیق است، ب
اید کاملاً مداوا و بعد بخیه شود»
به همین دلیل بستری شد.
خونریزی او به قدری زیاد بود که بیهوش شد. مدتی گذشت، یک دفعه از جا پرید!
گفت
«بلندشو، باید برویم خط»
هر چه اصرار کردیم بیفایده بود.
بالاخره همراه ایشان راهی مقر نیروها شدیم.
درطی راه از ایشان پرسیدم:
شما بیهوش بودی،
چه شد که یکدفعه از جا بلند شدی؟ ه
ر چه میپرسیدم جواب نمیداد.
قسمش دادم که به من بگویید که چه شد؟
نگاهی به چهرهی من انداخت و گفت
«میگویم، به شرطی که
تا وقتی زندهام
به کسی حرفی نزنی.»
بعد خیلی آرام ادامه داد
«وقتی در اتاق خوابیده بودم،
یک باره دیدم خانم فاطمه زهرا (س) آمدند
داخل اتاق، به من فرمودند:
چرا خوابیدی؟
گفتم:
سرم مجروح شده، نمیتوانم ادامه دهم.
حضرت زهرا (س) دستی به سر من کشیدند و فرمودند:
بلند شو، بلند شو، چیزی نیست
برو به کارهایت برس.»
وقتی حاج احمد به منطقه برگشت
در جمع نیروها گفت:
«من تا حالا شکی نداشتم
که در این جنگ ما برحق هستیم،
اما امروز روی تخت بیمارستان
این موضوع را با تمام وجود درک کردم . . .#سردار_شهید_احمد_کاظمی#فاطمیه
🆔 @koolebar_esf