🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠
#آخرین_خاکریز
✫⇠
#قسمت8⃣5⃣
✍نویسنده:میکاییل احمدزاده
تهية آب و آذوقه
بعد از طي مسافتي، تعدادي خانة كاه گلي ديده شدند. با دوربين به دقت آنها
را نگاه كرديم. سنگرهاي ايراني بود كه در حين عقب نشيني دست نخورده باقي
مانده و به دليل واقع شدن در وسط منطقه و دور از جاده، از دسترس عراقي ها
در امان مانده بودند. تصميم گرفتيم به سنگرها سري بزنيم. با گذاشتن مراقب و
با احتياط كامل، يكي يكي وارد محوطه شديم. هيچ جنبندهاي پيدا نميشد و
مانند يك روستاي خالي از سكنه بود. وقتي وارد سنگرها شديم و مدارك و اسناد به جا مانده را بررسي كرديم، ديديم بنة احتياط گردان 158 چترباز تيپ
55 هوابرد است.
همه چيز در سنگرها پيدا ميشد؛ آب، نان، كنسرو و... انبارها را باز كرديم
كه پر از برنج و قند و چاي و مواد غذايي بودند. بسيار خوشحال شديم؛ چون
ميتوانستيم با اين غذاها قواي خود را بازيابيم و بهتر ادامة مسير بدهيم. وارد
چند سنگر شديم كه پر از اسلحه و مهمات بود. مقداري مهمات و اسلحه
برداشتيم. در سنگرهاي استراحت مقدار زيادي پول نقد بود؛ چون آن زمان پول
فوق العاده جنگي در منطقه پرداخت ميشد. در هر صورت ما در آن شرايط جز
رهايي و خارج شدن از محاصره به چيز ديگري فكر نميكرديم. بچه ها يك راديو
پيدا كردند كه اخبار عيد قربان را ميداد و گويندة خبر اشاره كرد كه رزمندگان
اسلام از ادامة پيشروي عراقي ها جلوگيري كردهاند و در حال عقب راندن
عراقيها به مرزهاي بين المللي هستند. همگي تعجب كرده بوديم؛ چرا خبري از
ايرانيها نبود؛ چرا حتي يك جنگندة ايراني در آسمان ديده نميشد و چرا هنوز
دشمن در خاك ما به سر ميبرد.
بچه ها مقداري آب و آذوقه جمع آوري كردند تا خيلي سريع از آن محل دور
شويم؛ چون احتمال وارد شدن عراقيها براي پاكسازي به آنجا بسيار زياد بود و
مصلحت نبود در آن محل بمانيم. متأسفانه هيچ خودرويي در محل نديديم تا با
آن ادامة مسير دهيم. با دوستان مشورت كرديم تا آن مكان و آن همه امكانات
نظامي، سالم به دست دشمن نيفتد؛ به همين خاطر تصميم گرفتيم با مواد
منفجره، گردان 158هوابرد را منهدم كنيم. مقدار قابل توجهي «تي.ان.تي» از
اسلحه خانه برداشتيم و در سنگرهاي مهم، انبارها و ستاد فرماندهي كار
گذاشتيم. بعضي از سنگرها را هم تله كرديم تا در حين ورود عراقيها، در اثر
دست كاري منفجر شوند. از محل دور شديم و سيم دستگاه انفجار را به محل
مناسبي كشيديم و سپس همة سنگرها را منفجر كرده، خيلي سريع از محل
متواري شديم. در همين حين ناگهان يك بالگرد عراقي كه براي كاوش محل وجويا شدن دليل انفجار آمده بود، ظاهر شد. ما سعي كرديم مخفي شويم؛ ولي
آنها ما را ديده و فهميده بودند كه ايراني هستيم. از درون بالگرد ما را به تيربار
بستند و ما به هر سو فرار ميكرديم؛ ولي آنان دستبردار نبودند. شرايط بدي
ايجاد شده بود و به ناچار همگي به بالگرد تيراندازي كرديم.
در اثر اصابت تير، يكي از سربازان بهنام «سعيد عرب» شهيد شد. ما هم
براي خلاصي از وضع موجود، بيامان تيراندازي ميكرديم. بالگرد براي در امان
ماندن از تيرهاي سرگردان ما، اوج گرفت و در ارتفاع بسيار بالا به پرواز ادامه
داد؛ ولي همچنان ما را دنبال ميكرد. يكي از پايورها بهنام «عزيزي» گفت:
ـ بالگرد حتماً محلمون رو به واحدهاي زميني خبر ميده تا ما رو دستگير
كنن يا بكشن؛ براي همينه كه بالگرد ما رو دنبال ميكنه. بايد به شيارها فرار
كنيم تا در امان باشيم.
فكر جالبي بود؛ بنابراين همه به شيارها رفتيم. خوشبختانه چيزي تا تاريكي
هوا نمانده بود و بالگرد مجبور بود ما را رها كند.
همه خسته شده بوديم و از شهادت سعيد بسيار ناراحت بوديم. او سربازي
شجاع بود و زحمات زيادي را متحمل شده بود. كمي توقف كرديم. همه جاي
بدنمان پوشيده از خار و خاشاك بود و دستها و پاهايمان زخمي شده بود. در
انتظار تاريك شدن هوا بوديم تا تغيير مكان دهيم. پس از مدتي كوتاه، بالگرد از
محل دور شد و ما نيز بي درنگ حركت كرديم. بر سرعت حركتمان افزوديم تا
جبران تأخيرمان بشود. روز بسيار سخت و در عين حال موفقيت آميزي بود؛
به ويژه كه مواد غذايي و وسايل ديگري پيدا كرده بوديم و آذوقة كوله پشتي ها، ما
را تا چند روز زنده نگه ميداشت.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬
@sangarshohada🕊🕊