🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠
#شھـید_محسن_حاجی_حسنی
✫⇠# قسمت7⃣2⃣
🌸 اتاق محسن دوازده مترمربع بیشتر نبود.
شاگردهایش گوش تا گوش و مسجدی می نشستند. همه سن آدمی بین شان پیدا می شد.
🌸 از بچه پنج ساله گرفته تا پیرمرد هشتاد ساله. کارکردن با این شاگردهای رنگانگ حوصله زیادی می خواست.
هر کدام را باید با زبان خودش درس می داد.
🌼 محسن جوری با شاگردها تا می کرد که هیچ کدام فکر نمی کردند اهمیت شان کمتر از دیگری است.
🍁 بعضی وقت ها بچه ها نمی توانستند در حضور محسن قرائت کنند. خنده شان می گرفت و قرائت خراب می شد. بس که محسن قبلش طنازی می کرد.
😅 یواشکی چراغ قوه موبایلش را روشن می کرد و نورش را از کنار پا می انداخت روی صورتش.
می گفت :
_ از اثرات نماز شبه! 😂
♂ گاهی وسط اتاق، میدان باز می کردند و محسن با بچه ها کشتی می گرفت.
🍳جلسه شان به وقت صبحانه یا ناهار یا شام که برخورد می کرد به زور بچه ها را نگه می داشت و از آنها پذیرایی می کرد.
❤️ وقتی شاگردی برای اولین بار به خانه اش می آمد، گرفتار اخلاق محسن می شد. حتی مهمان های گذری.
💖 حتی آنها که همراه دوستانشان آمده بودند تا بعد از جلسه باهم جای دیگری بروند، پا گیر جلسات محسن می شدند.
💕 محسن زود و عمیق با آنها دوست می شد. به سود و ضرر این صمیمیت ها فکر نمی کرد. این خصلت خانوادگی شان است.
🌺 در ِ خانه شان به روی همه باز است ....
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬
@sangarshohada🕊🕊