🔥💥🔥💥🔥💥🔥💥🔥💥🔥
#بادبرمیخیزد
#قسمت30
✍
#میم_مشکات
#فصل_پنجم:
پیک نیک خانوادگی
مادر سبد را از معصومه گرفت، داخل صندوق عقب ماشین گذاشت و پرسید:
-دیگه چیزی نمونده?
-فکر نکنم
و راحله رفت تا نگاهی بیندازد و مطمئن شود. وقتی راحله برگشت و اطمینان داد که همه چیز را برداشته اند همه سوار شدند و بالاخره بعد از اینکه شیما برای بار سوم دستشویی رفت و برگشت، سرشماری نهایی انجام شد، سوار شدند و ماشین در حالیکه بخار سفید رنگی از اگزوزش بیرون می آمد از در حیاط خارج شد.
کوهنوردی یک هفته در میان جمعه ها، برنامه اجباری بود و کسی حق تخلف و سرپیجی نداشت. هرچند اگر اجباری هم نبود بالا رفتن از کوه با خانواده و خوردن املت های همیشگی پدر آنقدر همه را سر شوق می آورد که هیچ کس حاضر به ترک آن نبود. تنها قسمت سخت ماجرا جدا کردن شیما از رختخواب بود و تحمل غر غرهایش تا رسیدن به بالای تپه... و در نهایت، شیما هم وقتی چشمش به املت تازه در آن هوای خنک دم صبح می افتاد دوباره خوش خلق میشد.
بالای تپه، جایی که داشت با نور بی رمق آفتاب صبحگاهی گرم میشد، جای مناسبی برای خوردن یک صبحانه مفصل بود. پدر شاخه هایی را که اورده بود کنار هم گذاشت و با کندن چندتایی خار بته اطراف، اتش کوچکی درست کرد و بساط صبحانه را راه انداخت. ماهیتابه را روی اتش گذاشت و گوجه هایی را که از ترس شیما شب قبل خرد کرده بود توی آن ریخت، کمی صبر کرد،گوجه ها سرخ شدند،اضافه کردن تخم مرغ ها و بعد تخم مرغ گوجه سراشپز اماده بود.
یک صبحانه گرم،بعد از آن پیاده روی طرفداران زیادی داشت برای همین قبل از اینکه غذا سرد شود تمام شده بود و شیما که با حسرتی وصف ناشدنی داشت ته ماهیتابه را با نان تمیز میکرد گفت:
-حیف...کم بود
معصومه بند کفشش را محکم کرد و گفت:
-دفعه بعد باید یه صندوق گوجه خرد کنیم برای خانم
بعد رو به راحله گفت:
-من برم یه گشتی بزنم، راحله تو نمیای?
راحله هرچند کنار معصومه راه میرفت اما حواسش جای دیگری بود. فردا با پارسا کلاس داشت و باید -ب قول سپیده- "عملیات انتحاری" را که قولش را داده بود انجام میداد. میتوانست?
معصومه که به جک و جانور ها علاقه زیادی داشت، با چوب کوچکی که در دست داشت کرم بیچاره ای را تحت آزمایش گرفته بود و داشت توضیحات لازم را به راحله میداد.
کرم بخت برگشته که صبح زود، به هوای پیدا کردن غذا و یا شاید هوا خوری صبحگاهی یک روز تعطیل از خانه بیرون زده بود بی خبر بود که پژوهشگر جوان ما با چوب زرد رنگش آماده بود تا پیاده روی اش را زهرش کند.
#ادامه_دارد...
.....★♥️★.....
@Sarall
.....★♥️★.....