هدایت شده از پنجِ پنج
مستقیم به سمت شهادت شب نوزدهم دی بود. قراربود عملیات کربلای ۵ انجام شود. منی که همیشه و همه جا یار جنگی آقا جعفر بودم، قول داده‌‌ بودم که در این عملیات هم تنهایش نگذارم؛ چون من در تمام آن سال‌ها روی جاده‌ها میان این همه توپ و تانک با او همراه بودم. آقا جعفر دستمالی نم‌دار روی صورتم کشید.گرد و خاک‌های عملیات قبل را از روی صورتم پاک کرد. بندهایم را محکم بست. با خودم فکر کردم چقدر خوشبخت هستم که پاهای آقا جعفر در من جای گرفته است. آقا جعفر آماده‌ی رزم شد. استوارتر از همیشه به سمت میدان نبرد حرکت کردیم. با رمز « یا زهرا » عملیات شروع شد. هر لحظه یکی از همرزم‌ها تیر می‌خورد و به عقب جبهه منتقل می‌شد. اشتیاق شهادت در تک تک حرکات و جنب و جوش‌های آقا جعفر به خوبی گویا بود. از هر سمتی، گلوله‌ای یا خمپاره‌ای به من و همرزمانم می‌خورد. در لحظه‌ای خمپاره از سمت راست، محکم به صورتم خورد. صدای « یا زهرا » ی آقا جعفر هر لحظه بلندتر می شد. دیگر نا نداشتم. همراه با آقا جعفر‌ به بیمارستان منتقل شدیم. همین خمپاره باعث شد پای راست آقا جعفر سه دوره در اهواز و شیراز و تهران جراحی شود. اما این پایان کار من و آقا جعفر نبود. برگشتیم جبهه. در سال ۶۷ عملیات مرصاد اسیر شدیم. با نقشه‌ای که دوستان کشیدند به چند ساعت هم نکشید که از دست دشمن فرار کردیم. در سال ۶۷ زندگی روی خوشش را به ما نشان داد. آقا جعفر ازدواج کرد و ثمره این ازدواج دو فرزند بود. دوباره در سال آخر جنگ، در‌ عملیات جبل مروارید، بندهای رزم من را محکم بست‌. به سمت میدان نبرد حرکت کردیم. در این عملیات با رمز « توکلت علی الله » به دل دشمن زدیم. آقا جعفر دل در دلش نبود که نکند از همسفرانش جا بماند. گلوله‌ای سینه‌اش را شکافت و مستقیم به سمت شهادت پرواز کرد. باز هم این پایان همراهی من با آقا جعفر‌ نبود. سی‌ سال دیگر، بین آن خاک‌ها در سرما و گرما کنارش ماندم. تا اینکه سال ۹۹ آقا جعفر به آغوش خانواده‌اش برگشت و من ماندم و من... ⚜ به‌یاد شهید جعفر نوروزی ⚜ نرجس خوش‌گفتار 🇮🇷5⃣•5⃣•6⃣1⃣•6⃣5⃣•6⃣7⃣🇮🇷 ۳۸روز مانده... روز ایـثار و مـقاومـت اراڪ پـنجِ پنـجِ سـال ۱۳۶۱ پـنجِ پنـجِ سـال۱۳۶۵ پـنجِ پنـجِ سـال ۱۳۶۷ روزهاے حماسـہ و اقـتدارِ اراڪـے‌ها https://eitaa.com/panj_panj