هدایت شده از سدرة المنتهی
بسم الله خیلی سخت است مادر باشی و در بستر بیماری... با بچه های قد و نیم قد دختر و پسر .... بیماری نا علاج که نمی‌دانی چه خوابی برایت دیده است.... خیلی سخت است دیدن چشمهای نگران ، اشکهای حلقه زده و نفسهای به شماره افتاده .... شنیدن صدای تپش های قلب دلبندانت که گویی میخواهد از سینه شان بیرون بزند. پسری که در یک قدمی غالب تهی کردن است و یک شبه مرد شده. مرد روزهای سخت ، مرد لحظه های جان فرسا... دختری که سعی میکند برای پدر و خواهر و برادرش مادری کند.... به خود می آیی و میبینی عصاره های وجودت ، در این رنج و سختی چه زود بزرگ شدند... مردی خسته که تمام دلخوشی اش را به خدا سپرده و منتظر معجزه است... لحظه ها می‌گذرد اما سخت و سنگین جانشان به لب رسیده آیا مادر دوباره چشم باز میکند؟ باز ما را صدا میزند؟ بعدازظهر است ... بعد از چند ساعت بیهوشی ، چشمهایم را باز میکنم تلاقی نگاه مادر _ پسری چشمهایم را می‌بندم ، نمیخواهم شاهد اشکهایش باشم صدای ظریف دخترانه ای مرا میخواند مادر ! سلام ، خوبی؟ و من..... و درد.... دردی که راه نفس را بر سینه ام بسته بود. دردی که روی درد را از رو برده بود. دردی که از شدت آن پهلو به پهلو میشدم تا لحظه ای آرام بگیرد. خواستم چاره ای کنم و دردم را تسکین دهم. ذکر یا زهرا (س) گرفتم... روضه آغاز شد وای مادرم ....😭 خدایا! این ذکر ، خود روضه ای مجسم و باز است!! چقدر این درد نامرد است ... با خود میگفتم.... این درد کجا و آن درد کجا ؟ پهلو و آتش و مسمار در کجا؟ بازو و قنفذ و دیوار و در کجا ؟ سردرد ها کجا و سکوت حسن کجا؟ خونابه های موقع غسل و کفن کجا؟ این درد کجا و آن درد کجا؟ مادر کجا و منه بی قدر کجا؟ شرم کردم که تکرار کنم درد را... اما درونم آشوبی به پا شد بالاخره کدام روایت ؟ ۷۵ ۹۵ امروز دقیقا پانزده روز است که دوره نقاهت بعد از عمل را میگذرانم. فقط پانزده روز ..... و همچنان دردی که روی درد را از رو برد. نه میتوانم بخندم نه میتوانم گریه کنم پهلو به پهلو شدن هم برایم سخت است وقتی میخواهم راه بروم هنوز قامتم را خم میکنم تا درد کمتر شود نمازم را نشسته می‌خوانم گاهی دست به کمر میگیرم و فرزندانم که هنوز نگاه مضطرب و نگران دارند. بگذریم ... امروز خواستم حال دلم را سیاهه کنم با خود گفتم ... خدا کند شهادت حضرت زهرا (س) همین روایت هفتاد و پنج روز باشد اصلا چه بهتر که چهل و پنج روز .... با آن همه جراحات وارده (بین هفتاد و پنج روز تا نود و پنج روز ) بیست روز ، برای کسی که درد می‌کشد ، آن هم دردی که مادر کشید ، خیلی زیاد است 😭 همین.... حتی تصور کردن هم سخت است🥺 من فاطمیه ها حالم خوش نیست... بی تابم. نه حرفی به زبانم می آید نه دستم به نوشتن می‌رود نه حوصله و ظرفیت انتخاب شعری دارم.... این فاطمیه هم طوری رقم خورد که دیگر توان شنیدن روضه ندارم . من دیگر توان شنیدن إِلَهِي عَجِّلْ وَفَاتِي سَرِيعا را ندارم. مادر از حال من اگر بپرسی ، بگویم... نمیتوانم برایت گریه کنم میدانی ؟ هنوز درد دارم ... مادر ! درد تو مرا سوزاند و خاکستر کرد. کجایند بادها تا خاکستر مرا به دیار تو بیاورند تا ذره های آن به آغوش بگیرند جای جای خاک مدینه را ، قدمگاه تو و قبر مخفی ات را. مادر ! از من مگیر چشم ، دست مرا بگیر هنوز عشق ، در حول و حوش چشم تو میچرخد. والسلام چه بنویسم از آن بی‌ابتدا، بی‌انتها، زهرا ازل زهرا، ابد زهرا، قدر زهرا، قضا زهرا شگفتا فاطمه! یا للعجب! واحیرتا! زهرا چه می‌فهمم من از زهرا و ما أدراک ما زهرا! دلنوشته طلبه گرامی خانم راهله بینایی