✍ خاطره ای از شهید رضا خرمی همسرم خيلی مهربان و خانواده‌ دوست بود. خيلی بچه‌هايش را دوست داشت. پسر كوچكمان را نذر حضرت عباس كرده بود. آقا رضا به اقتضای كارش شايد عصبي می‌شد اما عصبانيتش پنج دقيقه بيشتر نبود. شهید رضا خرمی يعني 17 سال كه با هم زندگي كرديم شايد قهر و آشتي‌مان به نيم ساعت هم نمي‌كشيد. بعد از نيم ساعت مي‌گفت خانم پاشو چايی بيار. اصلاً كينه‌ای نبود، اهل صله رحم و رفت و آمد بود. می‌گفت وظيفه‌ام است صله ارحام را به جا بياورم. با دخترانم كوهنوردی و بازار می‌رفت. همه مي‌گفتند چون نظامی است لابد اخلاق خشكی دارد. اما وقتي اخلاق همسرم را مي‌ديدند تعجب می‌كردند.  ✍ راوی:همسر شهید 🌷 🌷 🔴@sarbazanzeynab🔴