نفسي گرفتم و در کلاسو باز كردم. همه ساكت نشسته بودن و خبري از استاد نبود!
لبخندي از سر رضايت زدم و به پونه نگاه كردم
_ پونه ،يلدا جونت اومده تازه استاد غرولندم كه نيومده پس چرا مثل بز داري نگام ميكني؟
با شنيدن صداي مردونه ي غير آشنايي سرجام ميخكوب شدم:_ خانمِ يلدا بفرماييد بيرون
و پشت بند اين حرف همه زدن زير خنده!
به سمت صدا برگشتم و با ديدن مرد فوق العاده شيك پوش و جووني كه دست به سينه نگاهم ميكرد به من من كردن افتادم!صداي آرومي گفت:_
بيچاره شدي يلدا،اين #استادِ جديده!
https://eitaa.com/joinchat/2971730003C7d0f878da9