هدایت شده از 🔆 تبلیغات انصــــار 🔆
نفسي گرفتم و در کلاسو باز كردم. همه ساكت نشسته بودن و خبري از استاد نبود! لبخندي از سر رضايت زدم و به پونه نگاه كردم _ پونه ،يلدا جونت اومده تازه استاد غرولندم كه نيومده پس چرا مثل بز داري نگام ميكني؟ با شنيدن صداي مردونه ي غير آشنايي سرجام ميخكوب شدم:_ خانمِ يلدا بفرماييد بيرون و پشت بند اين حرف همه زدن زير خنده! به سمت صدا برگشتم و با ديدن مرد فوق العاده شيك پوش و جووني كه دست به سينه نگاهم ميكرد به من من كردن افتادم!صداي آرومي گفت:_ بيچاره شدي يلدا،اين جديده! https://eitaa.com/joinchat/2971730003C7d0f878da9