✨
خاطره مادر شهید هاشمی از پذیرفتن خبر شهادت پسرش و بازگشت پیکر مطهر این شهید
22 سال منتظر روزی بودم که در باز شود و علی در چارچوب در ظاهر شود امیدم به این بود که در دنیایی نفس میکشم که علی هم در آن نفس میکشد. اما بعد از حمله آمریکا به عراق و سقوط رژیم صدام به ما اطلاع دادند که هیچ خبری از حاجی در عراق بده دست نیاوردهاند گفتند اگر اجازه دهید اعلام کنیم که او شهید است من ناراحت شدم آن روزها دنیا برایم تیره و تار شده بود گفتم: «نه من قبول نمیکنم، اگر از همان اول میگفتید شهید حرفی نبود اما بعد از این همه چشم انتظاری حالا چه توقعی از من دارید؟ بچههایش به امید روزی که او از راه میرسد بزرگ شدند حالا من جواب آنها را چه بدهم؟ من قبول نمیکنم».
رفتم و دو رکعت نماز خواندم و درحالی که ناراحت بودم به خواب رفتم آن شب علی خودش به خوابم آمد و گفت: «مامان! دیگر بسه. چشم انتظار نمان. هرچه بچهها گفتند قبول کن چرا انقدر خودت را اذیت میکنی؟» من گفتم: «یعنی میگویی من منتظرت نباشم اگر منتظرت نباشم که میمیرم». از خواب بیدار شدم و به عارف گفتم چنین خوابی دیدهام بچهها پذیرفتند و گفتند: «حالا که این خواب را دیدی اعلام میکنیم حاج علی شهید شده است».
تا اینکه پیکرش برگشت قبل از تشییع جنازه گفتم «میخواهم او را ببینم. بعد از این همه سال چشم انتظاری دیدنش برایم آرزو شده، این را از من دریغ نکنید». رفتم و حرفهایم را با او زدم. گفتم آنچه را که در این سالها نمیتوانستم بگویم را: «مادر! چشمانم! خوش آمدی مادر! 22 سال چشم انتظارت بودم....
🌹شادی روحِ شهید عزیز و مادر بزرگوارشان، صلوات🌹
🛕یادِمــانِشَهیـــدعلیهاشِمی؛
|
@sardar_hour| بِیتُالشُهـَـدا