❣خاطرهای از شهید عبدالصمد چوبی:
ایشان وقتی در کنار سفره قرار میگرفت هنوز کامل سیر نشده بود ،شکر خدای را به جای می آورد و بلند می شد. بهش می گفتیم توسیرشده ای؟! می گفت بله ولی در واقع کامل غذا نمیخورد و سپاسگزار بود .در نزدیکی خانه قدیمی مان یک پسر بچهای بود که وضع مالی خوب و مناسبی نداشتند ؛ عبدالصمد همیشه برایشان غذا و لباس نو و وسایل نوشت افزاری می برد. پدرش برایش یک دوچرخه خرید چون در منزل دوچرخه های دیگری بود ؛وی آن را با افتخارکامل تقدیم ایشان نمود، عبدالصمد از این عمل انقدر خوشحال و شاد بود که سر از پا نمی شناخت و از خوشحالی بال در آورده بود . وی هیچ وقت تنقلات و بستنی و خوردنی دیگر را بدون ایشان مصرف نمی کرد.وی این بخشندگی را از پدربزرگش به ارث برده بود. عبدالصمدبه خواندن نماز شب خیلی علاقه داشت؛ و یک شب من بیدار شدم و بهش گفتم که چرا بیداری گفت می خواهم نماز شب بخوانم ،چون خیلی لطف دارد که انسان از خواب شبانه اش بیدار شود و وضو بگیرد و نماز بخواند. او نمازش را خیلی با حالت گریه و زاری، ادا می نمود؛ و طوری با خدا راز و نیاز می کرد که قابل گفتن نیست.
راوی: خواهر شهید🕊🌹🕊