💢دکتر ابراهیم باستانی پاریزی تاریخدان و نویسنده، داستان جالب و عجیبی را از زبان *استاد تاریخ ، فریدون بهمنیار* بیان می کند : (سال ۱۳۳۱)
«وقتی من تحصیلات خود را در فرنگ تمام کردم، جوانی بودم آراسته و شاداب و در بازگشت به ایران، یک وقت برای بازدید بعضی آشنایان سفری به شیراز کردم که فصل مناسب گردش بود.
دوستان و آشنایان با من گرم گرفتند و چندین روز به میهمانی و دید و بازدید گذشت.
چون در تهران کار داشتم، یک بلیت هواپیما خریدم که از شیراز با هواپیما به تهران بیایم.
آن روزها هنوز سرویس هواپیمایی منظم در شهرهای ایران وجود نداشت و تنها بعضی هواپیماها هفتهای یک روز، روزهای پنجشنبه از آبادان به شیراز و از شیراز به تهران میآمد. من بلیت گرفتم و به فرودگاه رفتم.
قوم و خویشها اصرار داشتند که من هفتهای دیگر بمانم تا به اطراف شهر برویم. ولی من نپذیرفتم و آنها نیز تا فرودگاه به بدرقه من آمدند.
هواپیما مملو از مسافر بود و البته سرویس هوایی هنوز زیاد نشده بود.
روی صندلی هواپیما نشستم و کمربند بستم.همه صندلیها پر بود.
در همین حین متوجه شدم که مردی بلندقد و زیباروی از در هواپیما به درون آمد و همان طور ایستاده خطاب به مسافران گفت :
«آقایان آیا کسی هست که برای سفر به تهران شتاب نداشته باشد و بخواهد یک هفته در شیراز بماند و در یک هتل شیراز مهمان من باشد؟»
تقاضا عجیب بود و البته کسی جوابی نداد. آن مرد دوباره تکرار کرد :
«آقایان! من در کار کشاورزی مملکت هستم و روز شنبه یک جلسه مهم برای دفع آفات و ملخ با یک هیأت بزرگ هلندی در تهران داریم و میدانید که با اتومبیل نمیتوان تا شنبه به تهران رسید. اگر کسی هست که شتاب سفر به تهران را نداشته باشد، جای خود را به من بدهد و با هواپیمای هفته بعد به تهران بیاید، تمام این هفته را مهمان من خواهد بود.
معلوم شد که مهندس برای دفع آفات به شهرستانهای فارس رفته بوده و اینک با هزار زحمت خود را به شیراز رسانده که با تنها هواپیمایی که به تهران میرفت خود را به تهران برساند، ولی اینک جا ندارد.
البته میشد از راههای غیر عادی و به کمک نیروهای انتظامی، مسافری را پیاده کنند و او را سوار کنند، اما خود مهندس نخواسته بود و این راه را که گفتم برگزیده بود.»
باری فریدون بهمنیار گفت:
«من از جای خود برخاستم و گفتم بفرمایید. مخارج هم لازم نیست. چون من میهمان بستگان خود در شیراز هستم و آنها هم اصرار داشتهاند که این هفته نروم. ولی من از آنها جدا شدم.
حالا برمیگردم و هفته بعد به تهران خواهم رفت.»
بدین طریق من پیاده شدم و با آنها که به بدرقه من آمده بودند، دوباره به شیراز برگشتم و آن مهندس به جای من نشست و عازم تهران شد.
این هواپیما که حامل آن مهندس بود، هرگز به تهران نرسید و در نزدیکیهای ساوه موتورش از کار افتاد و سقوط کرد و همه آن مسافران از بین رفتند و آن مهندس عالیمقام که به اصرار، مسافر آن هواپیما شد و در وزارت کشاورزی مقامی بزرگ داشت، اسمش *کریم ساعی* بود بنیانگذار پارک ساعی و درختان چنار خیابان ولیعصر تهران بود
و همچنین پایهگذار سازمان جنگلها، مراتع و آبخیزداری و نیز موسس رشته جنگلبانی در دانشگاه بود. »
#کریم_ساعی متولد ۱۲۸۹ مشهد و درگذشت ۱۳۳۱ بر اثر سقوط هواپیما🌺
#داستانهای #کوتاه 👇👇👇
۰
📚
@sarguzasht📚