💢در یک تابستانی یک کشاورزی هر روز با الاغ و کره الاغش به مزرعه میرفتن و محصول مزرعه را که از کاه و جو و یونجه بود در پایان روز بر پشت الاغ تا خانه میبردند. و کشاورز نزدیک شب باقیمانده کاه را برای خوراک الاغ و کره اش می گذاشت. و جو و یونجه را برای گاو و گوسفندان میگزاشت و این خوراک روال هر روز حیوانات کشاورز بود تا روزی کره الاغ به مادرش گفت چطور زحمت حمل این بار ها رو تو میکشی اما در آخر روز خوراکت باقیمانده کاه خشک میشود و جو و یونجه را گاو و گوسفندان میخورند ؟ ماده الاغ به کره اش گفت اگر تا آخر پاییز صبر کنی دلیلش را میفهمی تابستان بعد از مدتی تمام شد و کره الاغ از مادرش پرسید آخر پاییز هم رسید حالا بگو دلیلش چیست؟ الاغ گفت فردا دلیلش را میفهمی فردای اون روز کشاورز در مزرعه دیگر کاری نداشت و الاغ و کره اش مشغول استراحت بودند که کشاورز همراه دو نفر وارد شد و با تعیین کردن قیمت گاو و گوسفندان را به همراهانش فروخت و یکی از آن دو نفر به کشاورز گفت اگر اجازه بدی همینجا سر این گاو و گوسفندا رو ببریم و برویم و کشاورز قبول کرد و وقتی که قصاب مشغول بریدن سر گاو و گوسفندان بود کره الاغ که از ترس به خودش میلرزید ماده الاغ به کره اش گفت نترس تو جو و یونجه نخورده ای اون که جو و یونجه خورده است آخر پاییز سرش رامیبرن همینطور که میبینی. هر که جو خورده آخر پاییز سرش را میبرن🌺 👇👇👇 ۰ ۰ 📚@sarguzasht📚