🌿نامه‌هایی که نمی‌رسند مامور پست با پوزخند به مادرم گفت: لبنان سفارت بیروت؟! همین؟! این را که گفت بقیه کارکنان پست خندیدند. مادرم چادرش را جلو آورد و هیچ نگفت، در آن شهر غریب بودیم. خواهرم که از من بزرگتر بود صدایش را بالا برد و گفت: "همین یک آدرس را از پدرم داریم؟" کارمند پست اخم کرد و هیچ نگفت. نامه را خواهرم نوشته بود، مادرم گفته بود و خواهرم نوشته بود:" سیدجان، مامور شهربانی آمده بود درب خانه و گفته فقط یک هفته وقت دارید خانه را تخلیه کنید، سازمان مسکن حکم تخلیه خانه را گرفته است چون ۳ ماه است کرایه خانه را نداده‌ایم". خواهرم زهرا خودش دور از چشم مادرم برای بابا نوشته بود:" برای زهرا یک ساعت مچی بخر و برای یوسف هم یک دوچرخه بخر". مادرم آنقدر سواد نداشت که نامه ها را بخواند برای همین هم خواهرم آخر نامه‌ها همیشه چند جمله از طرف خودمان می‌نوشت. ماهها بود که نامه‌ای از پدرم نرسیده بود، مادرم برای دلداری ما می‌گفت:" لبنان خیلی دور است، خیلی زمان می‌برد تا نامه پدرت برسد". مادرم همیشه در نامه هایی که خواهرم می‌نوشت از حال خوب ما می‌نوشت، اینکه همه چیز خوب است و هیچ مشکلی نیست، حتی وقتی دایی علی جایی در اطراف خرمشهر شهید شد و جنازه اش بر نگشت، مادرم حتی کلمه ای نگفت تا خواهرم بنویسد. وقتی به او گفتم که باید برای بابا بنویسیم که دایی علی شهید شده است، او باید بیاید و برود دنبال جنازه دایی علی، مادرم در حالی که اشک می‌ریخت مخالفت کرد و گفت:"سید راهش خیلی دور است، فقط نگرانش می‌کنیم، کاری از دستش بر نمی آید". خواهرم قبول کرد و ننوشت که دایی علی دیگر هیچگاه برنمی گردد. یک بار وقتی مادرم رفته بود اداره مسکن و شهرسازی تا صحبت کند که خانه ما را داخل کوچه نریرند، به رئیس مسکن و شهرسازی گفته بود که همسرم رفته است لبنان و فلسطین فرصت بدهید تا برگردد، رییس مسکن شهرسازی به مادرم گفته بود:"چطور وقتی همسرت خودش خانه ندارد می‌خواهد خانه فلسطینی ها را پس بگیرد؟" مادرم حتی این را هم برای پدرم ننوشت. از آن روزها ۴۰ سال گذشته است، هنوز خواهرم قریب به ۴۰ سال است منتظر است شاید نامه ای از پدرم برسد، می گوید شاید نامه هایش در یکی از ادارات پست به شهر دیگری رفته و ساعت مچی که پدرم خریده است روزی به دست ما برسد. از آن روزها ۴۰ سال گذشته است، پیکر دایی علی هنوز برنگشته است، آن مامور پست که مادرم را همیشه مسخره می کرد، آن رییس اداره مسکن و شهرسازی و آن مامور شهربانی در جایی از تاریخ گُم شده اند و اما فلسطینی ها هنوز می‌جنگند. ۴۰ سال گذشته است و هنوز ساعت مچی خواهرم را مامور پست نیاورده است... @sarzaminfarda