" : کو مسیحایی که جانِ رفته را باز آورد، در رگ خشک بشر خونی جنون‌ساز آورد؟ مَردهای مُرده بسیارند حرفش را نزن قتلگاهی کو که سرهای سرافراز آورد؟ حاج قاسم کو که با اعجاز نفسی مطمئن، از میان صخره‌های سخت، سرباز آورد؟ در سکوت دردناک و شرمناک منطقه نازم آن حوثی که با خود موشک‌انداز آورد بیشه‌ها از نعره لبریزند و از غُرّش پُرند شیر لبنان حمله بر گرگ دغلباز آورد این همه موشک که در قعر زمین لب بسته‌اند یک نفر باید که آن‌ها را به آواز آورد جرأتی دیوانه از جنس جنونی سرخ کو، تا بدون دکمه موشک را به پرواز آورد؟ کو علمداری که اسرائیل را ذلت دهد پرچم خون فلسطین را به اعزاز آورد؟ کو ابرمردی که پایان شب شیطان شود؟ کو ابالغوثی که دنیا را به آغاز آورد؟ کاش آن دست یداللهی که خیبر را شکست باز با یک ضربه دنیا را به اعجاز آورد... ربَّ الحُسَین بِحَقِّ الحُسَین اِشفِ صَدرِ الحُسَین بِظُهورِ الحُجَّة وقتی که دشمن لشکر و تیر و سنان داشت وقتی که قصد کشتن پیر و جوان داشت باید قرار ِ عاشقی با حق نهادن تا آخر ِ خط، عاشق حق ایستادن باید که طوفانی شد و در دشت رقصید باید بساط جور را از صحنه برچید وقتی که قانون در حقوق بی‌بشر نبست وقتی که دستانِ شما، جز دست شر نیست باید به روی نیزه‌ها با سر دویدن مردن ولی از زندگی ذلت ندیدن وقتی که حیوان و کمی هم پست‌تر شد وقتی اساس منطقش، قانون خر شد باید به رسم زندگی‌ها دل نبستن باید به عزت دل از این دنیا گسستن وقتی که شیطان می‌شوی در قاب انسان وقتی وطن با ظلم تو گردیده حیران باید به خون، عشق و شجاعت را سرودن مردن، ولی تسلیم شیطان‌ها نبودن وقتی که آزادی به تو نزدیک گشته وقتی که صهیون خسته و تاریک گشته باید بدون ترس در میدان بمانی در انتظار ِ نصرت ِ یزدان بمانی