بسم الله الرحمن الرحیم اللهم عجل لولیک الفرج مجنون المهدی(عج) علی اکبراعتمادی فر"سلیمانی : داستان زندگی قهرمانان را بخوانید و رفتار و کردار آنان را سرمشق خود قرار دهید ،  به سخنان آنان گوش دهید و ببینید که در کار و تلاش آنان چه ویژگی خاصی وجود داشته که سبب موفقیتشان شده است هنگامی که رسیدن به هدف بزرگی را در دست انجام دارید ، آن را به چند بخش کوچکتر تقسیم کنید و سپس با تمرکز روی نخستین بخش کار‌ ، فعالیت خود را آغاز کنید ، وقتی این بخش تمام شد، بخش بعدی را آغاز کنید نیازی نیست خودتون با دیگران مقایسه کنید فقط و فقط باید تمرکزتون روی کار خودتون باشه و با تمام وجود و دقت و صادقانه تلاش کنید روزی روزگاری در روستایی  ؛ مردی غریب به روستایی‌ها اعلام کرد که : برای خرید هر سگ یا توله سگ ده هزارتومان به آنها پول خواهد داد. روستایی‌ها هم که دیدند اطراف‌شان پر است از سگ وتوله سگ ؛ به بیابان ها رفتند و شروع به گرفتن‌شان کردند و مرد هم هزاران سگ و توله سگ به قیمت ده هزار تومان از آنها خرید ولی با کم شدن تعداد سگ و توله سگ ها روستایی‌ها دست از تلاش کشیدند… به همین خاطر مرد این‌بار پیشنهاد داد برای هر سگ و توله سگ به آنها پنجاه هزار تومان خواهد پرداخت با این شرایط روستایی‌ها فعالیت خود را از سر گرفتند ، پس از مدتی موجودی باز هم کمتر و کمتر شد تا روستائیان دست از کار کشیدند و برای کشاورزی سراغ کشتزارها‌یشان رفتند... این بار پیشنهاد به هشتادهزارتومان رسید و در نتیجه تعداد سگ هاو توله سگ ها آن‌قدر کم شد که به سختی می‌شد سگ و توله سگی برای گرفتن پیدا کرد این‌ بار نیز مرد تاجر ادعا کرد که برای خرید هر سگ یا توله سگ ۱۵۰هزارتومان خواهد داد ولی چون برای کاری باید به شهر می‌رفت کارها را به شاگردش محول کرد تا از طرف او سگ وتوله سگ ها را بخرد. در غیاب تاجر ، شاگرد به روستایی‌ها گفت : «این همه سگ و توله سگ در قفس را ببینید! من آنها را هر یک صدهزارتومان به شما خواهم فروخت تا شما پس از بازگشت مرد آنها را صدوپنجاه هزار تومان به او بفروشید» روستایی‌ها که احتمالا مثل اغلب مردم طماع  وسوسه شده بودند پول‌های‌شان را روی هم گذاشتند و تمام سگ هاو توله سگ ها را خریدند... البته از آن به بعد دیگر کسی مرد تاجر و شاگردش را ندید و تنها روستایی‌ها ماندند و یک دنیا سگ  توله سگ...!!! "دو چیز را پایانی نیست : یکی جهان هستی و دیگری حماقت انسان . البته در مورد اولی مطمئن نیستم!!! خیلی با ارزشن ، آدمایی که تو روزای سخت کنارتن، آدمایی که وقتی بی حوصله ای بازم حوصلتو دارن ، آدمایی که وقتی بد اخلاقی هیچ جا نمیرن و با اخلاقت کنار میان و باهات حرف میزنن تا حالت خوب شه ، این آدما خیلی با ارزشن... خیلی... خیلی از ما آدما کم‌ کم یاد می گیریم باید با احساساتمون چیکار کنیم ، یاد می گیریم که گذشتن از هر احساسی فقط دفعه ی اولش سخته ... اولین باری که قلبمون برای کسی تند می زنه _ اون حس ناب دل باختن برای اولین بار _ دیگه شاید هیچوقت تکرار نشه ... یا مثلا غم اولین باری که از کسی دل می کنیم اصلا قابل مقایسه با دل کندن های بعدی نیست ... یا حتی دلتنگی که مثل یه بختک میوفته به‌جون زندگیمون برای دفعه های بعد تحملش ساده تر میشه ... انگار هر چی‌ زمان می گذره یاد می گیریم چطور باید با احساساتمون کنار بیایم ‌‌... یاد می گیریم بین جنگ قلب و مغز طرف کدوم رو باید بگیریم ... می دونم خیلی از ما تو زندگی متهم شدیم به بی احساس بودن ، ولی ما بی احساس نیستیم ... ما فقط خسته شدیم از جنگیدن ، نمی خوایم وارد جنگ با احساساتمون بشیم ... اما اینو خوب می دونم اتفاقات زندگی هر قانونی رو عوض می کنه ... پس شاید یه روزی ، یه جایی پای کسی در میون باشه که با همه ی وجودمون دوباره برای احساسمون بجنگیم... اللهم عجل لولیک الفرج المهدی(عج) اللهم عجل لولیک الفرج۱۴یا۱۴۰