🔻یک شب یکی از برادران روحانی پایش به سنگر ما باز شد. بعد از نماز مغرب و عشاء و قرائت سوره واقعه، برادر «داربُـر» با حاج آقا گرم صحبت شد. 🌷 داربـر اصرار داشت حاج آقا از اسرار پشت پرده برایش بگوید.آن شب زیر نور بی رمق فانوس، در آن سنگر غم گرفته، شاید ذره ذره در و دیوار برای آخرین بار و با حسرت به چهره ملکوتی داربـر که برای پر کشیدن افروخته و منقلب شده بود، نگاه میکردند؛ ما نیز با یک نگاه تا آخـر قصـه را خواندیم. 🌷 داربـر که زمان وصل را دریافته بود، به بهانه سرکشی سنگرهای نگهبانی از جمع ما بیرون رفت و لحظه ای بعد در میان گرد و غبار انفجار خمپاره ای محو شد؛ پیـکر پاکش را، کنار خاکریز، خون آلود یافتیم. 📚 زنده باد کمیـل / محسن مطلق 🇮🇷روابط عمومی بسیج سازندگی قم🇮🇷 🆔@sazandegi_qom http://rubika.ir/qomsazandegi