💠 💠 ✏️ 📕روایت سیزدهم: دلم پر می کشد برای رفتن داخل بخش اما... 🔷 حدود دویست نفر طلبه جمع شده اند در نمازخانه بیمارستان برای جلسه توجیهی. سرپرست طلاب جهادی داوودی درباره اثرات کار توضیح می‌دهد که واقعا جهاد است. توضیحاتش انصافا مفید است. بعد، رییس بیمارستان می آید. معلوم است خیلی دوندگی کرده. خستگی از چهره اش می‌بارد و سنگین پلک می‌زند. تشکر می‌کند. - همین که تا اینجا آمده آید برای من کافی است حتی اگر هیچ کدامتان هم داخل بخش نرود. معلوم است که از این طرح خیلی خوشحال است. نکته ای را می‌گوید که حالم بد می‌شود: - دوستانی که بیماری های زمینه ای دارند، قلبی، کلیوی، تنفسی برگردند. جهاد شما نیامدن است. و من که تنگی نفس دارم، به این فکر میکنم که بمانم یا نه... هنوز نگفته ام که تنگی نفس دارم. تقسیم بندی شده ایم. احساس می‌کنم که از امر عظیمی محروم شده ام. وجودم پر می کشد برای رفتن داخل بخش. از آن طرف می گویم نکند خدای نکرده با این کار من برای همه گروه مشکلی پیدا شود. میروم و به رابطمان می‌گویم که من تنگی نفس دارم. چه کنم؟ می‌گوید که سر جدت تو بخش نرو!... پس چه کنم؟ اینجا پشتِ نمازخانه آبمیوه میگیریم برای دکترها و پرستاران... الحمدلله... پشتیبانی خط مقدم هم بد نیست. شکر... @khanetolab @SchoolOfEconomics